وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

غزه در استادیوم

چقدر فلسطین باید خاک قی کند
تا صهیون
مرتفع‌تر از 11 سپتامبر
برای هواپیماها
دست تکان دهد؟


چقدر خاک برای سرتان کافی است؟
سرطان ِ سردمداری عطش خون و خاکستر!

نیشابور موهایت

برای وحیده

آمده‌ام از پشت تمام جیغ‌های چراغ‌راهنما

و صوت‌های چهارراه در گلوی پلیس
قرمزترین برق لبت
مرا میخکوب می‌کند
روبروی تابلویی نیمه‌کاره
کارگران مشغول کارند
و یک بی‌احتیاطی‌ی من
مغول‌ها را از سطرهای کناری به سمت غرب
حرکت می‌دهد تا نیشا ـ بور موهایت پریشان شود ...

انقلاب آرامش



اتفاقن جای عاشقانه‌هایم همین‌جاست
میان موج جمعیت معترضین گرانی
میان صف ِ نان و اصلن
هر جا که می‌خواهد باشد
وقتی
به ساده‌ترین شکل ممکن
عاشقت هستم.
می‌خواهم همین وسط
دستت را بگیرم
بالا ببرم
و با نواختن سرود ملی

علف در مسیر دانشگاه!



آقای رئیس‌جمهور، من تعطیل است
با تمام رأی‌های داده و نداده‌اش
ـ رأی می‌گیریم ـ
آزادی یعنی همین
دست دراز کنی،
شاخه‌شاخه مزار شریف چلیم کنی
جوانان
دست بزنند
خماری‌شان را
برایت پست کنند
اکسپرس یا ترکیبات دیگری که فضانوردشان کند!
گارد ضد شورش بهانه است

به بهانه‌ی سال نو ...

مقدمه: هرسال را با گردابه گرد گرمابه شروع می‌کردم و هرگز از این تکرار ابایی نداشتم. امسال اما تفاوت از همین‌جا آغاز می‌شود ...


بغض ماه
فرش را خشک نمی‌کند
فردا که در گلوی مرغ همسایه اعلام شود
خبردار می‌شوی
چرا، راه کوچه‌تان تا دانشگاه
این‌قدر شبیه چشم‌های من شده بود.
پسته که نمی‌توانم برایت بخرم
از خیابان امام رضا
مشتی نخود
و چند نخ سیگار می‌گیرم

دعای مادرم


آن‌قدر دلم گریه می‌خواهد
این روزها
که تنها مادرم باورم می‌کند

مثل کودک گرسنه‌ای که دل‌پیچه امانش را
در نجاستی که در آن غرق‌شده بریده است
شیون می‌زند
دلم
می‌خواهد
یکی بیاید و دلش بسوزد
برای سوختگی‌های کفل‌های دلم
پوشک و پودر کودک بیاورد

شاید یکی از همین روزها (پنج)



شاید یکی از همین روزها
به زمین فرار کردم

هوای حوا داشتن؛ دل می‌خواست
که از قضا داشتم
قدر نبود
وگرنه
یک‌لقمه بخور ـ بمیر
بیشتر بود
توی بهشت
دلمان خوش بود،
آلودگی هوا
روزهای زوج و فرد
بوق
چراغ‌قرمز
مانکن‌های متحرک
چراغ سبز می‌دهند تا تحریک شوی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر