وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

دعای مادرم


آن‌قدر دلم گریه می‌خواهد
این روزها
که تنها مادرم باورم می‌کند

مثل کودک گرسنه‌ای که دل‌پیچه امانش را
در نجاستی که در آن غرق‌شده بریده است
شیون می‌زند
دلم
می‌خواهد
یکی بیاید و دلش بسوزد
برای سوختگی‌های کفل‌های دلم
پوشک و پودر کودک بیاورد
فریب را در هیات پستانکی حتی
فروکند میان ِ کامم
به پشتم هیشششش بکوبد آن‌قدر که پلک‌هایم
کل این روزها را سیاه کند
یا اصلن بنشیند کنارم
های های به‌جای من
کودکی‌اش را به خاطر بیاورد و نوازش‌های مادری که دست‌هایش
پلی میان زمین و آسمان است.

مادر دعایی بخوان
قوی‌تر از شماره‌ی عینک مادربزرگ
که هرلحظه
خدا را لابه‌لای مفاتیح پیدا می‌کند
مادر دعایی بخوان
بزرگ‌تر از آغوشت
صمیمی‌تر از دست‌هایت میان ِ من و خدا
سراغ ندارم
وگرنه چشمم روی نام دیگری میخ می‌شد
شاید نام معشوقه‌ای
که این سطر را برایش نوشته‌ام: دوستت دارم!
که چشم فرزندانم به دست‌های تو دوخته خواهد شد.

برایم دعایی بخوان مادر
دلم خیس است

وحید پیام نور ـ 29 بهمن 1390

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر