-
چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ق.ظ
سخنی با آنها که باهم قدمها زدهایم
خواندن این متن، مستلزم حوصله است و همچنین آشنایی بیش از دو سال با این کمترین، اگر فاقد این دو باشید؛ شاید وقت گرامیتان بیهوده سپری شود؛ نگارندهی این سطور، هیچ مسئولیتی در این خصوص پذیرا نیست.
یکی از ویژگیهای اخلاقیام، مرور گذشته است. هرازگاهی به گذشته سرک میکشم تا تجربیاتم را از یاد نبرم و مبادا دوباره یکی را تکرار کنم؛ مبادا وقت بسوزد و برای زندگی کم بیاید.
سیزدهم اردیبهشت سال گذشته، طی پستی رسمن پایان یا نیمه رهاسازی کارگاههای مجازی شعر، داستان و فیلمنامه را اعلام کردم. تنی چند از عزیزان غرغر کردند و تنی چند نفس راحتی کشیدند. هماکنون که دو ـ سه روز از سالروز آن اعلام میگذرد، روزهای زیادی از سر گذرانیده شده و از آنهمه هیاهو، جز چند اسم یا تارنگار که هرازگاهی سری میان سطرهایشان بچرخانم نماینده است.
دوستانی که دورهای را در کنار هم مرور کرده باشیم، کم نیستند و میدانند روال کاری کارگاهها، بر چند اصل استوار بود و دلیل چرایی این اصول را هماکنون مینویسم. چراکه بارها توسط همراهان پرسیده شده بود و هر بار وعدهی وقتی دیگر داده بودیم و خلف وعده از فتوت به دور است.
راز بین من و تو:
من و تو این است: من تویی هستم که من نداشت؛ تو بیصدا داشته باش! جز در ساعاتی که باهم قدم میزنیم، همدیگر را نمیشناسیم!
اصل بازدارندگی ترور شخصیتی:
هنرجویان، هرگز نام واقعی همدورهایهایشان را نمیدانستند؛ حق نداشتن از الفاظ دهانپرکن که در صورت عدم تخصیص به برخی، گوشهی ابرویشان را به دم عقرب مبدل میکند؛ استفاده کنند. این کار برابر بود با خداحافظی. نه اینکه این کمترین به شخصه، خیلی اخلاق درستوحسابی داشته باشم و با فروتنی میانه؛ اتفاقن از سبب ترسی بود که از خود داشتم. آنهایی که در جلسات ادبی حضور بنده را شاهد بودهاند خوب میدانند درزمینهٔ هنر، نه تعارف با کسی دارم و نه اخلاق و صبر و حوصله برای شنیدن دری وریجات. روی کاری که بیشازحد ضعیف باشد، حرفی نمیزنم مگر احساس کنم عدهای میخواهند آن را رنگ کنند و عوض فولکسواگن بفروشند. معمولن ایرادات کار را میگویم و تنها به یکی دونقطه مثبت اشاره میکنم. لااقل با خودم صادقم؛ به کسی اجازه نمیدادم با عنوان استاد خطابم کند یا نام واقعی دیگر هنرجویان را بداند ازاینسبب که نمیخواستم هرگز از دهانم خارج شود: اینها را خودم یادت دادهام! این یک چاقوی خطرناک است که چه در دست پیشگام و چه در دست همگامان و همقدمان بودنش؛ احتمال ترور شخصیتی به همراه دارد. پس بازدارندگی از ترور شخصیتی لازمه یک کارگاه سالم است.
آشنایی دادن نداریم:
قرار بود اگر با رعایت اصول دو نفر یا چند نفر باهم آشنا شدند، هرگز در مجامع و محافل عمومی آشنایی ندهند و نامی از هم بهعنوان همگامی و همدوره بودن نیاورند. برای هم پپسی باز نکنند و از هم تعریف بیجا ننمایند. چراکه ما پی قشونسازی نداریم و سربازگیری و نوچه پروری نمیرویم.
لقمهگیری و آمادهخواری حرام:
از کسانی که همگام بودیم، بعید میدانم کسی بتواند ادعا کند که پیام نور، فلان سرفصل را بدون آنکه مقالهی مربوطه را تهیه کرده باشم؛ برایم باز کرده. حتماً و یقینن این وظیفهی همراه دوره بود که برود و به فرض دربارهی راوی تحقیق کند. حاصل کار حتماً باید مقالهای میبود متناسب با توان و ظرفیت قلم فرد (استفاده از ویکی برابر بود با رد مقاله و تنبیه) دربارهی موضوع.
نه زودتر، نه دیرتر:
همراه باید دقیقاً در وقتیکه برایش در نظر گرفتهشده بود در فضای گفتگو حاضر میشد. پیام دادن زودتر از هنگام و یا با تأخیر (مگر بنا به دلایل فنی ناشی از ایرادات دیتا) برابر بود با تنبیه.
هم نویسی:
همراهی که به سطح خلق اثر میرسید؛ یک اثر مشترک باهم را یا با یکی دیگر از همراهان بدون ذکر نام، تولید میکرد.
تسبیح نویسندگیات را گم نکن، معشوق / معشوقهبازی بای بای بعد از دوره عاشق باش تا کتابت آماده نشده در نقشی، بنویس تا نوشته نشی؛ و ... اصولی که شاید جاهای دیگر اهمیتی نداشت.
دوره تمام بومیشده بود و متناسب با توان فرد (اندکی بیشتر) با سختگیری زیاد سپری میشد تا کسانی که نازشان جای دیگر خریدار دارد؛ بروند پی کارشان. بیخیال نوشتن شوند و یا پی یکلقمهنان برای زن و بچه و معشوقهشان باشند یا پی برق انداختن ناخنهایشان.
دیروز، یکی از همراهان که دورهاش به دلیل همان اعلامیه، نیمه رها شد و جزو آن دسته از دوستانی نبود که بعد، با ترفندهای شگفت، چند گام دیگری در خدمتشان بودیم، چند سؤال پرسید و ازآنجاکه قصد ندارم حرفم را زیر پا بگذارم و هرگز به سبک قدیم وقت اختصاصی برای کسی نگذارم، این مطالب را بهصورت عمومی در اختیار دوستان میگذارم. شاید به کار دیگران هم بیاید.
نخست پاسخ این پرسش که دهها بار طرح شده و جواب درستوحسابی بر آن ارائه نشده:
چطور شما در دورهای شرکت کردین که فلانی و فلانی و من هم هستیم؟
نخست اینکه بنده، ناشر هستم. همهجا پی نوقلمان میگردم. چه فرصتی بهتر و بالاتر از اینکه در جمعی علاقهمند به ادبیات مدرن باشم و آنها را رصد کنم تا گزینههای مناسبی که پیشان میگردم را بیابم.
دوم: بنده پشمی به کلاه ندارم و همیشه آمادگی کامل برای یادگیری دارم.
سوم: در این دوره شرکت کردم تا با روش کارگاه آموزشی عباس عزیزتر از جان آشنا شوم. بخصوص که عنوان دوره کارگاه داستاننویسی اجتماعی بود.
چهارم: دلم برای درسخواندن تنگ شده بود.
پنجم: چند نفرتان را خودم خبر کردم که در این دوره نام بنویس؟ برای چند نفرتان ایمیل زدم یا در شبکههای اجتماعی پیام گذاشتم که از دست ندهی؟ ما قرارمان بود باهم قدم بزنیم. در آبادیهای ادبی بگردیم و بگردیم. باهم بخوانیم. باهم یاد بگیریم. به هم بیاموزیم. رابطهی ما همیشه دوستانه (با سختگیری از طرف من فقط بهعنوان کسی که این راه را پیشتر رفته) بود.
ششم: بعضی وقتها آدم باید خودش غرورش را بشکند. این بهتر از آن است که خودش را غرورش بشکند. یا قرار است کارم را کسی که سنگینوزن است ممیزی کند؛ که اگر این باشد؛ چه خوب. یا قرار است هموزن باشد؛ که بازهم چه خوب و یا کمی وزن کم دارد؛ لااقل یک مخاطب خوب که هست؟ نیست؟
هرکدام اینها بهتنهایی کافی است بروی کافهی معروفی. حالا کسی که اوردر میگیرد، خودش باشد یا دوستانش؛ چه فرق دارد؟
حالا که دوره تمام شد؛ خوشحالم که با تمام مشغلههایم آن را پشت سر گذاشتهام. در این میان، چند نفر را پیداکردهام که سخت زیر نظر گرفتهام شان. با معروفی هم حرف زدم و قرار شد اگر فرد قابلی کتابی آماده کرد، معرفش باشد. خبرهای خوب دیگری هم داد که نمکش در این است که بعد خودش بگوید.
در ذیل، مطالب مختص همقدمان است و نه دیگران. چون نمیخواهم نام کسی را ببرم، عمومی عرض میکنم:
آثار همهتان را خواندم. موارد ذیل برای برخی و موارد ذیل برای برخی دیگر است. اگر خودت را مشمول آنها نمیدانی،
خودت باش. خودت در موقعیت نقل. استقلال همیشگیات را حفظ کن. حتی ادای خودت را هم درنیاور. چرا مثل بچههایی که تازه دارند حرف زدن یاد میگیرند بعضی وقتها نوشتی؟ مگر قرار نبود ساختار صرف و نحو جملات را بیدلیل نشکنی؟ دستور زبان فارسی را یکبار رونویسی کن!
این چه طرز دیالوگ نوشتن است؟ چرا جایی که الزام برای حرف زدن در میان نبود، شخصیتها را دنبال خودت کشاندی؟ مگر قرار نبود شخصیتها را بسازی و دنبالشان بروی؟ چرا آزادیشان را خدشهدار کردی؟
اینهمه دربارهی زاویهی دید در داستان مطلب جمع کرده بودی؛ میخواهی آنها را قاب بگیری؟
شخصیت یتیم؟ بازهم؟ یعنی در این یک سال و خوردی، هیچ پیشرفتی در زائیدن پیدا نکردهای؟
قرار نبود برای وقت مردم ارزش قائل باشی؟ شأن داستان را به سرگرمی کاهش میدهی که چه؟ اینهمه دربارهی نقل، دلیل نقل، اینهمه ته هر سطر نوشته بودی: خب که چی؟ چی شد فراموش کردی؟ به خیالت دوران عوضشده؟
روایت؟ خلاقیت؟ خیلی چیزها را فراموش کردهای. میدانی چرا؟ چون اصل چت تا اطلاع ثانوی ممنوع را بوسیدی و کنار گذاشتی.
یادآوری:
چت تا اطلاع ثانوی ممنوع
همیشه میگفتم بهجز ساعت رفع اشکال و مرور، هرگز چت نکنید. سعی کنید همیشه مکاتبه کنید. ایمیل بزنید، نامه پست کنید. از تکنولوژی استفاده کنید اما از تلفن تا جایی که میشود استفاده نکنید و چت را کنار بگذارید. میدانید چرا؟
چون چت پستترین نوع نوشتن است. در چت معمولن چیزی را که فکر میکنی، در لحظه مینویسی، پرداختنشده، صاف و صیقل نشده، تراش نخورده، بررسی نکرده. با زبان محاورهای مینویسی، چون با زبان محاورهای راحتتر فکر میکنی. نه اینکه مخالف نوشتن به زبان محاورهای باشم. اتفاقن خوشم هم میآید ولی نه تا زمانی که به نوشتن اصولی دست پیدا نکردهای. اول باید نوشتن بر اساس ساختار صحیح (رعایت قواعد نوشتاری و اصول ویراستاری) را یاد بگیری بعد به دلیل محتوا (مثلن تاکید بر واژهای خاص) یا فرم (مثلن سهولت خوانش) ساختار صرف و نحوی جملات را تغییر بدهی.
چت شهوت نوشتن را از نویسنده میدزدد. عاشق این کلمه هستم. شهوت نوشتن. نویسنده باید شهوت نوشتن داشته باشد. باید یاد بگیرد شهوتش را چطور رام کند. چطور به آن جریان بدهد. شهوت نوشتن، مانند شهوت آدم در مسائل جنسی است. مادام که کنترلی برآن نباشد، عنوان هرزگی مناسبترین عنوان برایش است و وقتی یاد گرفتی چطور آن را کنترل کنی میتوانی برای رشد روحی از آن استفاده کنی. میتوانی آن را معبدی مقدس کنی برای مقدسترین آدم زندگیات. نویسنده باید یاد بگیرد بهترینها را انتخاب کند. طوری بنویسد که اگر کسی در متنش دست برد، دستبرد قابل تمیز باشد و دست لاف هم همینطور. بارها دربارهی جملهی هدایت در بوف کور حرف زدیم: در زندگی زخمهایی است ... چرا زخمها؟ چرا دردها نه؟ چرا رنجها نه؟ چرا ناراحتیها نه؟ چرا اگر زخم بهصورت جمع؟ چرا مفرد نیست؟ هزار چرا. چقدر دربارهی دیکانستراکشن در مقام مواجهه با اثر حرف زدیم؟ چقدر؟
چت با این، چت با آن ... همین است دیگر، هنگ میکنی و طرف نقلات را گم. صدبار مرور کردیم: از خودت بپرس این را برای که مینویسی؟ بعد بنویس.
چت باعث میشه بینظم بشی. چون وقت معینی معمولن نداره. نه شروعش نه پایانش. نویسنده باید وقتشناس باشه. برنامهی زندگیی یک نویسنده با یک نوجوان یا یک فرد مسن که از تنهایی رنج میبره و یاد جوونیهاش افتاده فرق داره.
وقتی میگفتم اینقدر اینسو و آنسو کامنت بازی نکن، نه برای این بود که مخالف برقراری ارتباطت با دیگران باشم. آدم موجودی است اجتماعی ولی نویسنده که آدم معمولی نیست. نویسنده یک مازوخیست است. نویسنده کسی است که از دیگران مینویسد. از بدبختی دیگران از خوشی دیگران؛ اما اگر بخواهد خودش را بنویسد (آنطور که واقعن هست) متهم به تقلب میشود و بیهنری. میگویند: خلاقیت نداشته که از خودش کپیبرداری کرده. تو خدای شخصیتهایت هستی. آنها را خلق کن و مختارشان بگذار. آنها را بشناس. خوب بشناس. بگذار بروند و بچرخند. وقت مرگشان که رسید، لبخندی بزن و دخلشان را بیاور.
چت کردن بده، چرا؟ چون چیزی که مینویسی داستان نیست. فیلمنامه نیست، شعر نیست. گفتگوی نوشتاریه! حتی اونقدر که فکر میکنی به درد تمرین دیالوگنویسی نمیخوره. البته بهاستثنای اون تمرین آخر که باید با یه هویت فرضی قابلقبول میومدی و بهعوض شخصیتت یه مدت زندگی میکردی. اگه باورپذیر بود، میرفتی مرحلهی فینال.
چت مث بازی پینگپونگ میمونه. یکی تو میزنی یکی اون. تمومی نداره. امتحان کن. اگه از حرف زدن طرف مقابل خوشت بیاد ساعت و زمان رو گم میکنی. این وقتیه که باید میرفتی و یه کتاب میخوندی یا یه فیلم میدیدی! آلان با این حرفا که باهاش زدی، دنیا عوض شد؟ به نقطه مشترک رسیدی برای تشکیل خانواده؟ مگه قرارمون نبود لیلی مجنون بازی تا پایان راه نداشته باشی؟
کدومتون از چت کردن لطمه نخوردین؟ چون معمولن آدمها توی چت راستگو نیستن. همیشه خودشون رو از چیزی که هستن، بهتر نشون میدن.
میگی وقتی چت میکنی با شخصیتهای مختلف آشنا میشی؛ یعنی همینقدر عرضه نداری شخصیت بسازی؟ ببینم مگه شخصیت داستانی که توش یه پیرمرد 98 ساله مرتکب قتل عمد میشه بخاطر حسادت، توی چت پیدا میشه؟ یا کودکی که از گرسنگی یه کوچه پائینتر از بهترین کبابی دربند، میمیره؟
چت و چت رومها، تو رو در معرض بمباران اطلاعاتی، ای بسا اطلاعات نادرست، قرار میده. تو باید روی سوژهات کارکنی. دربارهی سوژهات تحقیق کنی. باید طوری دروغ بگی که همه باور کنن. نویسندگی مگه غیر اینه؟ مگه شاعری که از خوبی معشوق میگه، معشوقش به همون خوبیه که اون میبینه؟ اصلن شاعر سادیسم داره. یه طوری از معشوق یا معشوقهاش تعریف میکنه که آدم حسودیش بشه! داستاننویس رو هم که گفتم مازوخیسته. درهرصورت باید تحقیق کنی تا دروغت رو چطور نقل کنی که دیگران فکر کنن راست میگی. چت تو رو به از این شاخه به اون شاخه پریدن میندازه. چون وقتی معتادش شدی، همزمان با چند نفر سرگرم میشی. همونقدر که میتونه در پیش بردن چند روایت بهت یه چیزایی یاد بده، چند برابر میتونه برات خطرناک باشه. چون کم پیش مییاد چتها از محتواهای مرتبط بهرهمند باشن.
اصلن حاضری متن همهی چتهایی که کردی رو چاپ کنی؟ حتی پنج نفر از افرادی که باهاشون چت میکنی رو بهصورت کتاب منتشر کنی؟ همین وقت نمیتونی داستان بنویسی و به کتاب تبدیلش کنی؟
بگم؟ لیستاش توی جیبمه. بازم میتونم بگم. ولی فعلن همینقدر بسه.
چت در انواع تکاملیافتهاش (شبکههای ارتباطی) کامنت بازی وبلاگی، فیسبوکی و ... یکی است. حضور در اجتماع خوب است اما زمانی که چیزی برای ارائه داشته باشیم.
تا فرصتی دیگر... قدمها را بشمار...