وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

سفری به بلندای یک قدم

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار ِ وصل خویش.

 اگر همین را بفهمیم که مسافریم (در تعابیر اسلامی انا لله و انا الیه راجعون و در تعابیر دنیایی، از خاک در خاک ... ) متوجه می‌شویم هرچه و از هرکجا به هرکجا که باشیم؛ نیامده‌ایم که در این دنیا بمانیم.

امید که زودتر به این درک برسیم که بالاخره روزی این هتل (دنیا) که تنها چند روزی در آن هستیم؛ را باید ترک کنیم و همان‌طور که لحظاتی که در یک هتل هستیم؛ چندان ذهن ما درگیر تغییر دکور و توجه به جزئیات نمی‌شود؛ باید در سفر زندگی هم مراقب باشیم که زرق‌وبرق هتل، هوای خرید آن را به سرمان نیندازد.

عمر آدمی برابر عظمت کیهان؛ قابلیت طرح و عرض‌اندام ندارد. ما در حد یک «آن» هم شاید نباشیم. غبار هم نیستیم و این با تصاویر تازه‌ای که تلسکوپ جیمز وب برایمان فرستاده قابل‌درک‌تر است. ما کهکشان‌هایی را در دوردست و هم‌اکنون به نظاره نشسته‌ایم که فی الحال دیگر وجود ندارند! خیلی وقت پیش نابودشده‌اند و چند میلیارد سال نوری آینده مشخص می‌شود هم‌اکنون در آنجا چگونه است! ما آلان شاهد و ناظر گذشته آن‌هاییم! چقدر غریب.

اصل سخن. سفر روحانی، سفر در آن است. یک آن اینجایی، آن دیگر در آغوش یاری. قدم اول را که برداری، قدم دوم در خانه یار است. به تعبیر یکی از اساتید ما همان قدم اول هم ‌جایی جدا از خانه یار نبودی؛ فقط متوجه نشده بودی و شرط فهم، برداشتن همین یک‌قدم است. در اصل او نزدیک‌تر از ما به ماست. (اقرب من حبل الورید) آن‌قدر پیش رو و در نظر است که ازنظر غائب است. آن‌قدر در دل است که احساس نمی‌کنیم باید در پی‌اش باشیم!

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

 

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

 

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

 

چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد

تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

درک اینکه مسافریم ما را از بدی‌های بسیاری، دور می‌دارد. اینکه خود را مخاطب انک کادح الی ربک فملاقیه بدانیم همین است که تلاش کنیم ولو به سینه خیر فقط برویم تا به ملاقات برسیم. پله‌پله ... مقام قرب از آنِ راهیان رضوان است وگرنه چه زیان‌کار هستند اهل بهشت که کاسب‌کار بوده‌اند.

درگیر مباحث نظری شدن، شاید همچون یک نقشه، تنها به آدم ذهنیت بدهد که چه قدر تا خدا راه است اما یک ایراد اساسی دارد و آن این‌که مثلاً وقتی کتاب ارجمندی چون «منازل السائرین» را می‌خوانی؛ می‌فهمی تو کجا و محبوب کجا؟ بیشتر آدم نگران می‌شود که آیا از آن‌سو هم میلی هست؟ به قول رفیق سعادتمندمان سید مجتبی، چقدر سخت است حال عاشقی که نمی‌داند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه؟! خیالت راحت رفیق. او به ما از مادر مهربان‌تر است. این رشد، تابع یک مکانیزم است. اگر این‌سو میلی هست از صدقه‌سر آن کششی است که آن‌سوست و نزد اهل نظر، سلام ازآنجا ناشی می‌شود که دعوت داشته‌ای. تو را می‌خوانند که می‌روی وگرنه که هلاک بوده و هستی! نبود ما، برابر بود او چه محل از طرح است؟ عزم کن قدم بردار ... 

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر