وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

در سوگ پدر نشسته‌ایم

انا لله و انا الیه راجعون
باخبر شدم مشیت الهی بر این استوار گردیده تا مراتب تسلیم و صبرمان را در فراغ پدر، علی‌اصغر پیام نور، بیازماید. آنان که ایشان را می‌شناختند، نیک می‌دانند که ایشان در اعتقاد و عمل، یکرنگ و حتی‌المقدور بنده‌ای عامل بر اوامر حضرت حق بوده و هم‌اینک که دعوت معبود خویش را لبیک گفته، پی طاعات و عبادات خویش نزد کردگار رفته تا پاسخگوی افکار، اعمال و رفتار خویش باشد. ما نیز دیروزود همین راه را طی خواهیم کرد.
امید دوستان به شادی مدام باشند و ازاین‌دست اخبار، کمتر منتشر شود. هرکه را مقدور است، حمد و فاتحه‌ای با صلوات بدرقه راه آن مرحوم فرماید.

از این جاده


از این جاده
به تو می‌رسم.
درازی موهایت را میان ِ ما جاگذاشته‌ای
و پیچ‌وتابِ اندامت
سر ِ هر پیچ
تابلوهای اخطاردهنده است

سطری چند درباره‌ی جریان تیراندازی ...


چندی پیش، ماجرای تیراندازی در یکی از اتوبان‌های تهران، اتفاق افتاد. بین آقای محمود کریمی، از مداحان که جنجالی شد. راستش ناراحت شدم از اینکه کسی مثل آقای کریمی که رزمی‌کار قدرتمندی است، یا همراهان ایشان، دست به سلاح کمری ببرند. بالطبع، موضوع را گذاشتم زیر سبیل و به‌اصطلاح خودم را به خواب زدم. بدون تعارف، این عمل را حالا که خوب فکر می‌کنم به‌شدت محکوم می‌کنم!
اما بعد!
اولین بار است که در زندگی‌ام شنیدم جایی به نام خانه‌ی مداحان وجود دارد! اصلن فکر هم نمی‌کردم روزی خانه‌ای این‌چنین هم تأسیس بشود. بماند. این‌ها در حمایت از آقای کریمی، به گزارش خبرگزاری مهر، بیانیه‌ای داده‌اند. به شرح ذیل:

از کارگزاری تا کارگذاری!

پدرم سال‌هاست با بیماری قلبی دست‌وپنجه نرم می‌کند. در این سال‌ها به این باور رسیده‌ایم که پدر با دعای دوستان نفس می‌کشد وگرنه این وضعیت قلب که رگ‌های اصلی کلن مسدود شده‌اند و مویرگی بنا به هر دلیل فعال‌شده و با یک سکته‌ی سنگین که در پی آن قلب کمتر از 30 درصد توانش را دارد، از منظر علم پزشکی، علامت سؤال است؛ اما غرض، پس از التماس دعا، یک ماهی است که بیماری سر ناسازگاری گرفته و پدر با تمام غرور، هرازگاهی، اموراتی را به بنده محول می‌کند چراکه اگر بخواهد زیاد بنشیند یا کمی راه برود، دچار تورم پا می‌شود. خلاصه‌ی مطلب شده‌ایم کارپرداز پاره‌وقت پدر. به‌صورت میانگین دو ساعت اول هرروز کاری، پی کاره‌ای او می‌روم و بعد سراغ کاروبار خودم. امروز بنده خدایی پرسید:

بر مسند وعظ

بشری که حق اظهار عقیده و بیان فکر خود را نداشته باشد موجودی زنده محسوب نمی‌شود.
«شارل دو منتسکیو»


دو تن از دوستان، چندی است مهمان منطقه‌ای خوش آب‌وهوا شده‌اند. این دو دوست را خیلی وقت است می‌شناسم. سید مهدی موسوی را از دوران دانشجویی و فاطمه اختصاری را هم بیش از یک دهه است که می‌شناسم.
خدا حافظه‌ی تاریخی‌ی خوبی به این کمترین عنایت فرموده و روزهای گذشته را خوب به خاطر دارم. از روزهای مشهد که دوستان شاعر، مهدی را عنصری نامطلوب آمده از تهران می‌دانستند که دارد گند می‌زند به ادبیات و تا پیش از ورود بسیاری از دوستان دیگر به فیس‌بوک، انکار موسوی‌ها و اختصاری‌ها در پیش داشتند، به ناگهانی دوست‌های شفیق و رفیقانی صدیق شدند بر این دو و بسیاری دیگر. شکر خدا که همیشه رویه‌ی ثابت در رفاقت را پی گرفته‌ایم. برای بنده فرقی نمی‌کند مهدی‌ها و فاطمه‌ها کجا باشند. ایران، خارج، خارج ِ داخل! این‌ها شاعر هستند و شعر با رنج پیوند خورده است. آنچه مشخص است بالاخره روزی خلاصی خواهند داشت و به حتم شعرهایی خواهند آورد که شاید چند روزی در پستو بماند ولی روزی منتشر خواهد شد؛ اما در این بگیروببندها و موضع‌گیری‌های دوستان، مطالبی جلب‌توجه می‌کند. دوستانی که در محافل خصوصی، افرادی این‌چنین را نفی می‌کنند که «این‌ها جنگولک بازی درمی‌آورند»، عده‌ای را هم «حکومتی» و «شاعران درباری» می‌دانند، بدون اینکه بدانند چرا؛ چطور روی‌شان می‌شود حالا پیراهن بر تن بدرند و شیون و زاری کنند؟

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر