-
سه شنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۵۹ ق.ظ
عنه علیه السلام :کیفَ یأنَسُ باللّه ِ مَن لا یَسْتوحِشُ مِن الخَلقِ ؟ ! [غرر الحکم : 7003 .]
امام على علیه السلام :چگونه با خدا انس گیرد، آنکه از مردم دورى نگزیده است؟
نهتنها در این حدیث که در چند حدیث دیگر هم تقابلی میان وحشت از مردم برابر انس با خدا را دیدهام. برای نمونه:
«ثمرةٌ الاُنسِ بالله الاستیحاشُ مِنَ الناس؛ [غررالحکم و دررالکلم، ج۱، ص۳۲۸] ثمره انس با خدا، دوری گزیدن از مردم است».
«مَنْ آنسَ باللهِ استوحَشَ مِنَ الناس؛ [همان ص۵۹۷.] هر کس با خدا انس بگیرد، از مردم وحشت دارد».
«مَنْ استوحشَ مِنَ الناسِ انسَ باللهِ سبحانَه؛ [همان ص۶۳۹. ] کسی از مردم دوری گزیند، با خدای سبحان انس بگیرد».
«علاَمةُ الاُنسِ باللّه ِ الوَحْشةُ مِن النّاسِ .[أعلام الدین : 313 .] نشانه انس گرفتن با خدا دورى گزیدن از مردم است.»
در فرهنگ لغت عرب، «اسْتَوْحَشَ» ضد « اسْتَأنَسَ» است. یعنی «احساس ترس کرد / دوری گزید» ضد « احساس ترس او از بین رفت / همنشین شد» است.
اساساً توجه به این نکته که انسان ازآنجهت که میتواند با دیگری انس و الفت ایجاد کند؛ انسان نامیده شده است؛ محلی از توجه است و خالی از لطف هم نیست که به این حقیقت معنایی هم توجه داشته باشیم که دقیقاً در ترجمانی رودررو، انسان «انسیان»، بوده از ریشه «نسی» به معنی فراموشی و از جهت نسیان پیمانی که با الله داشت؛ انسان نامیده شد.
شاید در مواجهه اول، به دلیل تنگنظری، چنین برداشت کنیم که تعلیم این حدیث، وحشت از مردم و یا انزوای از ایشان باشد و شاید دلیل این، به ترجمان ناصحیح برخی از متون دینی و بهطور خاص، استناد به نظایری چون عزلتگزینی حضرت مریم (س)، حضرت عیسی (ع)، کنارهگیری حضرت ابراهیم (ع) از جامعه مشرک و یا اصحاب کهف باشد. ممکن است برخی به استناد همین موضوعات مدعی شوند که مقوله دین، در تقابل با اجتماع است.
ذکر ادله در رد این ادعا، مانند اثبات سبکی وزن هوا است. با وجود تکثر فرامین، مناسک و آئینها و تأکید بر تقدم جماعت برابر فرادا، زوجیت در برابر تجرد و ... اثبات رویکرد گرایش به جمع در دین، اتلاف وقت است و به نظر حقیر، از بدیهیات بگذریم.
به خاطر دارم اولین بار که حضرت العبد (آیتالله بهجت) را دیدم؛ لحظه ورود ایشان به مسجد فاطمیه بود. ملت هجوم داشتند که دستبوسی کنند و ایشان با نگاهی که از آن وحشت میبارید؛ از کنار مردم به سمت محراب میرفت. در گوش رفیقی که همراه بود گفتم: میبینی حدیث را؟ پرسید: چی؟ گفتم: هر کس با خدا انس بگیرد، از مردم وحشت دارد!
برداشت این کمترین، ظاهر این عبارات نیست. اینکه انس و رفاقت با خدا در وحشت و دوری از جمع باشد که اتفاقاً در تعابیر عرفا و اهالی سیر و سلوک، در اسفار اربعه، سفر من الخلق الی الحق، ناظر بر تبتل از خویشتن است و نسیان خود. سالک تا خود را فراموش نکند، خدا را نمیتواند ببیند. یعنی در یک مملکت دو پادشاه نگنجد. نمیشود که دل هم مسکن دنیا و هوای نفس و خودخواهی باشد و هم به فرمان روایی خدا درآمده باشد. نفی هر خدا بجز الله، ابتدای این سفر است. اصل لااله الا الله! حالا سفر دوم، مستغرق شدن است در ذات یکتا، بالحق فی الحق و در امتداد آن سفر من الحق الی الخلق بالحق و بازگشت برای دستگیری و همراه ساختن دیگری و در انتها، سفر فی الخلق بالحق اینجاست که سالک، به آن وحدت وجودی رسیده که دیگر فرقی میان خدا، خود و خلق نمیبیند. همهچیز و همه حال برایش تجلی احدیت است؛ به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم ... حالا این تعابیر تقریر شده از صدرالمتألهین به کنار، به مراد اصلی بپردازیم.
حضرتش فرمود:
چگونه با خدا انس گیرد، آنکه از مردم دورى نگزیده است؟
اینجا حضرت پرسشی که مطرح میفرماید در واقع خود جواب است. اینجا مصداق دوراهی است که نمیشود همزمان هر دو راه را رفت. هرچقدر در یکراه باشی، از مقصد دیگر که در برابر است دور میشود. اینجا حالتی است شبیه تقابل دنیا و آخرت. اگر به راه دنیا باشی، به عاقبتبهخیری در آخرت نمیرسی و همزمان که این واقعیت را داریم، الدنیا مزرعه الاخره را هم داریم. یعنی همین دنیا که اشتغال و توجه به آن مذمت است، نعمتی است برای رسیدن به رحمت!
این دوری گزیدن از مردم در اصل دوری از خود و هوای نفس است.
بهترین پاسخ را حضرت زینالعابدین در افتتاحیه مناجات المحبین ارائه میفرمایند:
إِلٰهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً ؟ وَمَنْ ذَا الَّذِى أَنِسَ بِقُرْبِکَ فَابْتَغَىٰ عَنْکَ حِوَلاً ؟
خدای من، کیه که شیرینی محبت تو را چشیده باشد و بهجای تو سراغ شخص دیگری برود؟ چه کسی پیدا میشود که به نزدیکی با تو انس پیدا کرده باشد و آنوقت از تو روی برگرداند؟
وقتی مسحور تماشای انوار الهی شدی، دیگر چیزی به چشم آدم نمیآید.
اصلاً اینگونه عرض کنم که در مبحث حجابهای نورانی، لطایف متعددی هست یکی همینکه وقتی از مرحلهای به مرحله بعد میروی، مانند زمانی که فرضاً در اتاق بودهای و چراغی هم روشن بوده، ناگهان یک نورافکن روشن کنند؛ چشمت چنددقیقهای نمیبیند؛ دچار حجاب میشوی از شدت یافتن نور، ـ این حجاب با آن حجاب ظلمانی متفاوت است. منشأ متفاوت است اما بههرحال حجاب است، مانع دید است، در حالیکه نور مایه دید است! ـ در این مقوله شما وقتی چشمت به نور قویتر عادت کرد، انس گرفت، هرگونه کاهش نور، چشم سر آدم را بهاصطلاح دچار کوری میکند. در اصل اینجا این حقیقت طرح میشود که وقتی با خداوند تبارکوتعالی،حب یافتی و انس یافتی، دیگر جز او که میشود، خود و خلق و خلایق و ... به چشم نمیآید. مگر میشود به محبوب رسیده باشی و سر برزن چشمچرانی کنی؟ اساس چشمچرانی گمراهی در جستن است. وقتی جستی، وقتی همان جوان چشمچران، بلاتشبیه، یکی را پیدا کرد برای خلوت، دیگر سر برزن نیست که به آن نقیصه که داشت اصرار کند. سرش جای دیگر بند شده. این حدیث هم در همین حکم است.
در اصل باید بگوییم چطور میشود با خدا انس گرفت و جز با خدا بود؟
شما وقتی به دوردست توجه داری، نزدیکت را درعینحال که میبینی، نمیبینی! یک همچین وضعیتی پیش آمد میکند. آدم مبهوت و مات ذات اقدس است و این بهت، فینفسه و بالذات، موجب حواسپرتی نسبت به غیر میشود. نقشه شیاطین همین است که پیشنهادهایی ارائه کنند و در وهم آدم آنها را زیبا جلوه دهند تا از زیبایی جلوه خدا غافل شویم. این غفلت باید کمی تشریح شود که به امید از خدا، باشد برای بعد...