وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

انس و وحشت

عنه علیه السلام :کیفَ یأنَسُ باللّه ِ مَن لا یَسْتوحِشُ مِن الخَلقِ ؟ ! [غرر الحکم : 7003 .]

امام على علیه السلام :چگونه با خدا انس گیرد، آن‌که از مردم دورى نگزیده است؟

نه‌تنها در این حدیث که در چند حدیث دیگر هم تقابلی میان وحشت از مردم برابر انس با خدا را دیده‌ام. برای نمونه:

«ثمرةٌ الاُنسِ بالله الاستیحاشُ مِنَ الناس؛ [غررالحکم و دررالکلم، ج۱، ص۳۲۸] ثمره انس با خدا، دوری گزیدن از مردم است».

«مَنْ آنسَ باللهِ استوحَشَ مِنَ الناس؛ [همان ص۵۹۷.] هر کس با خدا انس بگیرد، از مردم وحشت دارد».

«مَنْ استوحشَ مِنَ الناسِ انسَ باللهِ سبحانَه؛ [همان ص۶۳۹. ] کسی از مردم دوری گزیند، با خدای سبحان انس بگیرد».

«علاَمةُ الاُنسِ باللّه ِ الوَحْشةُ مِن النّاسِ .[أعلام الدین : 313 .] نشانه انس گرفتن با خدا دورى گزیدن از مردم است.»

در فرهنگ لغت عرب، «اسْتَوْحَشَ» ضد « اسْتَأنَسَ» است. یعنی «احساس ترس کرد / دوری گزید» ضد « احساس ترس او از بین رفت / هم‌نشین شد» است.

اساساً توجه به این نکته که انسان ازآن‌جهت که می‌تواند با دیگری انس و الفت ایجاد کند؛ انسان نامیده شده است؛ محلی از توجه است

بزرگداشت مولانا


هشتم مهر را روز بزرگداشت مولانا نام نهاده‌اند. نام‌گذاری یک روز برای مردی که در هرروزی زنده‌تر است، با محدودیت‌های تقویم توجیه‌پذیر می‌نمایاند ولی آنچه توجیه ناشدنی است، فراموشی اهالی قلم است از این جناب. دورانی که اختراعات ملت ما به نام بادیه‌نشینان جنوبی و همسایگان غربی سند می‌خوردند به سر آمده. این روزها، شخصیت‌های ما را نیز گروگان می‌گیرند و کسی نیست صدایی بلند کند، اعتراضی بنماید و خشمی به تصویر کشد. مولانا تنها متعلق به اهالی شعر و عرفان نیست. مولانا، تجسد مهر است در اندیشه‌ای که بنیان آن را مهر نهاده است. شاید ازاین‌سبب باشد که مهرماه مفتخر به نام این جناب آمده است. به نظر می‌رسد اهالی تصویرگری و پیکره تراشان که می‌توانستند از سرچشمه‌ی مولوی بهره‌ها بجویند در این مهم ناموفق بوده‌اند. می‌نماید که اهالی هنرهای نمایشی، این جنون اشتیاق را و این شوق بر جنون را ندیده‌اند. عرصه‌ی تئاتر اگر مزین به شور معنوی مولوی می‌شد، شاید دیدنی‌تر بود. مولوی همان پیلی است که در مثنوی بدان اشارت فرموده. هموست که در برابر پیشگاه بزرگان، سر تواضع به خاک می‌ساید و از دیگر سوی، خود را چنان می‌شناسد که باید. مولوی از شناخت مرشد به شناخت مراد می‌رسد و آنگاه‌که به خود برمی‌گردد، نیست را می‌یابد و چه عظمتی است نهفته در نیستی‌اش. برخی به شعبده تصویر خویش بر فکر و روح دیگران حک می‌کنند و مولوی به شعبده‌ی نبود خویش آن می‌نماید که نبودنش هرروز حس شود. به‌پاس بزرگی‌اش، به‌پاس وقاری که بازیچه کودکان کوی‌اش گردید، به‌پاس آنکه از منبر فرود آمد، خدایش نردبان جهان به دستش تا بالا برود و برای ما زنجیریان خاک، داستان عاشقی درگذر طلافروشی به تصویر کشد. یادش مانا و روحش غریق رحمت واسعه‌ی حق.

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر