با درود. گلایه چرا وقتی همه میدانند هرروزمرگی، جایی برای نگرانیهای آدم نمیگذارد. کمکم بیشتر از خودمان دور میشویم و فراموش میکنیم قرارمان این نبود. بهر سبب از دوستانی که قدم رنجه میفرمایند و این خانه را میهمان میشوند، همیشه لطف داشتهاند و این کوتاهیهای ما در میزبانی را پذیرا هستند. چند وقتی است که در حال آزمونوخطاهایی هستم و ازآنجاکه هنوز نتیجهی آزمایشها قابلقبول نیستند و مدت مدیدی است بهروز نکردهام؛ یکی از کارهای پیشین را پیشکش دوستان مینمایم. امید آنکه مقبول افتد، در ادامه مطلب در خدمتیم.
1 ـ
از تو هر چه بگویم کم است
از نو آغاز میکنم
داستان دستهایت را.
ریسمانی میخواهم تا از آسمان بالا بروم
دستهایت را ببندم
از پشت
دستهگلی بیرون بیاورم و دوباره بخوانمت.
تا از بر شوم