-
جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۳۵ ق.ظ
روی آسمان مینویسم
نامت را
هوا ابری که میشود
میفهمم نگرانمی
دلت را قربان
بیتابی نکن
یکی از همین روزها
پاهایم روی زمین میخ میشود و سراغت میآیم
مجهز
به لبخند و خلاصهای از هلند
تا برایم دف بزنی
با سینیی در دستت
جزر و مد سینهام ارتباط عجیبی با نزدیکیات دارد
ماه ِ من
همان ماهی است که تو نزدیکتر باشی
سال ِ من بلواست، بی تو
معروفتر از عباس میشوم
اگر برای هر ورق
یک استکان از سینیات بردارم
یک بوس از سینهات
یک سلامت باشی بگویم و باز سرم را فروکنم
در شیشهی دفتر یادداشتی که نفسش به برق چشمانت بند است
آسمان تابلوی نقاشی ی من شده
از وقتی
نامت ورد زبانم است
هرروز به خودم شبیهتر میشوم.
(
-_-: ورودممنوع! این منطقه مینگذاری شده
و آن روی سگم
بالاتر ایستاده
پای تلویزیون نظارت بر اماکن خصوصی
لطفن کنکاش نفرمانید
مخاطبین عزیز
)
هرروز به خودم دروغ میگویم:
از هلند میرسد، خلاصهای که مرا با تو بعلاوه کند
یکی از همین روزها
و الا
راه دور چرا؟
همین پارک کنار خانهتان
قشنگترین گلها را دارد
قشنگتر از مسی
یا هر فوتبالیست دیگری
مرا به تور سینهات میچسباند
اصلن
مگر نمیشود دستهگل به آب نداده عاشقت بشوم؟
پیشانیام خیستر میشود
زمین هم این روزها
خیس است
دستم را ببین
این خطی است که مرا به تو میرساند
ببین، این خط را میگویم که نوشته: دوستت دارم!
وحید پیام نور ـ بیست و دوم دیماه 1391