-
چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۴ ق.ظ
□
اتفاقن جای عاشقانههایم همینجاست
میان موج جمعیت معترضین گرانی
میان صف ِ نان و اصلن
هر جا که میخواهد باشد
وقتی
به سادهترین شکل ممکن
عاشقت هستم.
میخواهم همین وسط
دستت را بگیرم
بالا ببرم
و با نواختن سرود ملی
یا خواندن ترانهای حتی
تو را
قهرمان این فصل زندگی
معرفی کنم
تو را
به دوستانم
: این، بانوی همیشهی سرزمین سینهی من است
با انگشتهای کشیده و نوهای خرماییاش
پشتم ایستاده
و حالا
میتوانیم انقلاب کنیم
اول علیه خودمان
و بعد
جهانی که هیچوقت نظم نمیگیرد
ـ حساب کار دستت باشد
آقای پیراهن ِ سفید و یقهی سه سانتی
که دستت بیهوا بالا میرود
رأی میدهی
از بخار شکم
سونا میروی تا شکمت را آب کنی
و باز با لبخندی روی دیوار خانهی مان زرد شوی تا ... ـ
چهار سال بعد
این منم که همچنان میدوم
تا به صف برسم
برایت نان و کمی پنیر لقمه بگیرم
تا روزمان آغاز شود
عاشقانه همین زندگی ی سادهای است
که ما در هم خلاصه شدیم.
وحید پیام نور ـ 22 فروردین 1392 ـ تهران