وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

انقلاب آرامش



اتفاقن جای عاشقانه‌هایم همین‌جاست
میان موج جمعیت معترضین گرانی
میان صف ِ نان و اصلن
هر جا که می‌خواهد باشد
وقتی
به ساده‌ترین شکل ممکن
عاشقت هستم.
می‌خواهم همین وسط
دستت را بگیرم
بالا ببرم
و با نواختن سرود ملی
یا خواندن ترانه‌ای حتی
تو را
قهرمان این فصل زندگی
معرفی کنم
تو را
به دوستانم
: این، بانوی همیشه‌ی سرزمین سینه‌ی من است
با انگشت‌های کشیده و نوهای خرمایی‌اش
پشتم ایستاده
و حالا
می‌توانیم انقلاب کنیم
اول علیه خودمان
و بعد
جهانی که هیچ‌وقت نظم نمی‌گیرد
ـ حساب کار دستت باشد
آقای پیراهن ِ سفید و یقه‌ی سه سانتی
که دستت بی‌هوا بالا می‌رود
رأی می‌دهی
از بخار شکم
سونا می‌روی تا شکمت را آب کنی
و باز با لبخندی روی دیوار خانه‌ی مان زرد شوی تا ... ـ
چهار سال بعد
این منم که همچنان می‌دوم
تا به صف برسم
برایت نان و کمی پنیر لقمه بگیرم
تا روزمان آغاز شود
عاشقانه همین زندگی ی ساده‌ای است
که ما در هم خلاصه شدیم.

وحید پیام نور ـ 22 فروردین 1392 ـ تهران

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر