وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

نیشابور موهایت

برای وحیده

آمده‌ام از پشت تمام جیغ‌های چراغ‌راهنما

و صوت‌های چهارراه در گلوی پلیس
قرمزترین برق لبت
مرا میخکوب می‌کند
روبروی تابلویی نیمه‌کاره
کارگران مشغول کارند
و یک بی‌احتیاطی‌ی من
مغول‌ها را از سطرهای کناری به سمت غرب
حرکت می‌دهد تا نیشا ـ بور موهایت پریشان شود

بمیرم
پلاستیک آرامشی که خریده بودم پاره شد
و فقط این چند بوسه مانده
و یک بغل تختخواب
روبروی رادیوی نفس‌هایت
خش‌خش می‌کند
برگ‌ها توی تختخوابمان
و پائیز آغاز می‌شود
از سرخی گونه‌هایت
و خیسی لب‌ها روی لب ـ
ـ هـــــــــا
(روی پنجره رد انگشت‌هایت را دنبال می‌کنم)
[فکوس دور، چراغ‌های دکل مخابرات است
فکوس دورتر، چراغ‌های چشمک‌زن دکل تلویزیون
پر از رؤیاهای عامیانه و تبلیغ‌هایی در حال و هوای همه‌چیز عالی ست ]
جز حال‌وروز ما
و اخبار سرتاپا دروغ و دوغ با طعمی جدید
فیلم‌های تکراری و تکرار فیلم‌های پر از فیل‌های خوشبخت آفریقا
نژاد زرد هنوز مزاحمت ناموسی دارد
برای نوهای تو
این سطر را با خنجری می‌نویسم
و بعد یک‌راست می‌روم سراغ خیابان
با چند فحش و چند اشاره انگشت، انگشت‌نگاری می‌شوم
برمی‌گردم پشت چراغ‌های قرمز

دلم برای قرمزی لب‌هایت تنگ می‌شود
این بار که راه برگشت را پیدا کردم
توی روستایی باش
دورافتاده‌تر از تمام شهرها
جایی که زور هیچ موجی به آن نرسد
خلوت‌تر از آنکه پیمانکاران چشم‌بادامی نقشه‌ای کشیده باشند
برای نصب تابلوهایشان
برای فرار از متر و ته‌ریش و شتاب
یا هر شبکه‌ی بانکی دیگری
دیگر دست خودم نیست
پاهایی که سمت تو می‌دوند
مثل ضربه‌ی پنالتی بعد از تمام فرصت‌ها
خودم را به آغوش تو شوت می‌کنم
بیا و بالاغیرتا این بار
میان من و تور
آبروی تخت را بخر
برایم قرمزترین جیغت را بکش
روی گونه‌ها
و کاری کن
و کاری تر از زخم بستر
مرا به تخت ببند
نگذار دوباره میانمان
مین بکارد لشکر اشتباهات من
تخت را به من
ببند این سطر را با بوسه‌ای یا دستم را با دست‌هایت بندکن ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر