وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

شاید یکی از همین روزها (پنج)

شاید یکی از همین روزها
به زمین فرار کردم

هوای حوا داشتن؛ دل می‌خواست
که از قضا داشتم
قدر نبود
وگرنه
یک‌لقمه بخور ـ بمیر
بیشتر بود
توی بهشت
دلمان خوش بود،
آلودگی هوا
روزهای زوج و فرد
بوق
چراغ‌قرمز
مانکن‌های متحرک
چراغ سبز می‌دهند تا تحریک شوی
حرکت دوباره‌ی سیل حیات و
فرار از در پشتی حیاط و
حیا را قورت بده برادر
این تیتراژ تحرک است!
گریه، یا تو یا یادگاری از تو

از تو که بوی پهن و پول می‌دهی
پشت‌بام خانه‌ات
مجسمه می‌شوی تا برنزه سوار بنز شوی،
خواهر، این صندلی مانتوی هزار نفر را سوراخ کرده
خیالت تخت، شرمندگی ندارد، این تخت‌ها مد روز است،
خانه را سه‌باره نیامدی،
دوباره آمدی!
دوباره آمدی؟
رو که چه عرض کنم
سنگ پای در را ... بپا ... زمین نخوری ...
ما زمین‌خورده‌ها را ببین!
آلودگی هوا
روزهای زوج و فرد
بوق
چراغ‌قرمز
مانکن‌های متحرک
چراغ سبز مسجد، وقت غروب،
چقدر قشنگ‌تر
می‌شود
فراموش کرد
زمین راه اشتباهی بود،
باید به آسمان فرار کنم.
... شاید یکی از همین روزها

وحید پیام نور ـ 29 تیرماه 1390 ـ گرگان

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر