-
پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۳۴ ق.ظ
□
گناه ِ من از لبهای تو آغاز میشود
سلام
اینجا، پائیز است؛
حوالی ی نامههایت
باتلاقهای ویتـنام گریه میکنند،
برگها بوی خندههای بلوار کشاورز میدهد
تا یادم نرفته
از یادت نبر
جریمههای کودکیام را
□
گناه ِ من از لبهای تو آغاز میشود
سلام
اینجا، پائیز است؛
حوالی ی نامههایت
باتلاقهای ویتـنام گریه میکنند،
برگها بوی خندههای بلوار کشاورز میدهد
تا یادم نرفته
از یادت نبر
جریمههای کودکیام را
□
بهجای خالی تو
روی تخت دست میکشم
گرمایت را جاگذاشتهای
پلکهایم میافتد
دست دراز میکنم
و داغی استکان
تصویر کمر تو را توی سرم پخش میکند
فرش خیس میشود
من و تو، توی تخت شنا میکنیم.
کرکرهی چشم بالا که میرود
دوباره کنارمی
خیالم تخت میشود.
وحید پیام نور ـ 8 خرداد 1392 ـ گرگان
□
شاید یکی از همین روزها
به زمین فرار کردم
هوای حوا داشتن؛ دل میخواست
که از قضا داشتم
قدر نبود
وگرنه
یکلقمه بخور ـ بمیر
بیشتر بود
توی بهشت
دلمان خوش بود،
آلودگی هوا
روزهای زوج و فرد
بوق
چراغقرمز
مانکنهای متحرک
چراغ سبز میدهند تا تحریک شوی
□
شاید
یکی از همین روزها
پشت غبار قارچ
گم شدم
نوشتم
برای مادرم
بمیرم
این روزها حال همهی ما گرفته است
تنها هرازگاهی
لبخند میزنیم
شاید یکی از همین روزها برگشتم
پی کفشهای کودکیام
تا برگردم
به آغوش همیشه گشودهات
تمام این سطرها
تلاشی است عبث
برای من که ماه را راهراه تماشا میکنم.
هلال که هیچ حرام و حلال سرش نمیشود
دل صاحبمردهی ما
پُـر تر از این زیرسیگاری است
من هم که بهاندازهی یک باکس سنگینم
سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه مینویسم؛ شعر، داستان یا فیلمنامه نیست. اینها شهروندان شهر درون مناند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایهی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!
آشنایی
خودنوشت
به روایت کارکرد
به روایت تصویر