وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

دکه آدمپزی

یک شعر، یک درد و دل، یک دلنوشت

درد دل اگر نداشتم که سراغ شما نمی‌آمدم دکتر! 

لااقل به خانم منشی بگویید جواب ما پابرهنه‌ها را هم از آزمایشگاه بگیرد

اینجا هم درد می‌کند

درست زیر این توده‌ای که متورم شده

و نماز را هم باطل

عقب‌مانده؟ 

عقب‌مانده اگر نبودم که پیش‌نماز می‌شدم 

نمی‌آمدم پیش شما

می‌رفتم جایی که آدم اگر ندارد

حوا داشته باشد

ازدواج می‌کردم و می‌دادم تنها دخترم را شیمی‌درمانی کنند

و بعد با خیال راحت آن‌قدر برایت دردودل می‌کرد که سردرد بگیری

و بمیری ان‌شاء‌الله که گوش هم نداری

زبانِ آمین پیشکش

خودت خفه شو؛ بی‌سوادی من از دکتری تو شروع شد

وگرنه همه‌ی این ولایت می‌دانند

سرگذشت من و سرنوشت تو را

حالا هم تا نمازم باطل نشده بنویس

با همان خط کج‌وکوله‌ات

نشان دعانویسی که برایت طلسم گرفت تا تجدید نشوی

بروی دانشگاه 

دک‌وپزی به هم بزنی و دکه‌ی آدم پزی‌ات را ببری بالا شهر

به خیالت مردم اینجا بیشتر مریض می‌شوند

یا اصلن گور سر ِ من؛ بیا درد دخترم را برای رفقایت تعریف کن

 

 

درد دل اگر نداشتم که نمی‌گفتم. پرنیا دختری است که یک سال و نیم بیشتر از زندگی‌اش نگذشته اما می‌گویند سرطان خون دارد. سرتان را درد نیاورم؛ علیرغم امیدهایی که اطباء می‌دهند التماس دعا.

 

اما بعد! سال نو شد و ما هنوز کهنگی‌مان را با غرور در آینه مرور می‌کنیم. با عرض شرمندگی از تمام عزیزانی که نامه، فکس و ایمیل ارسال داشتند و کمبود وقت (مثل همیشه) مانع از ابزار ادب شد. مراتب رسماً به اطلاع کلیه عزیزان و سروران رسانیده شد.

سخنی دارم با دوست نازنین حقوق‌دان، منتقد و یار غار دوران دانشجویی مشهد؛ علی خاوری؛ برادر من شما اول بپرس مرضم چیست؛ بعد تف و لعنت و دل‌تنگی. علی جان به همین سمت که اگر قبله نباشد؛ به یکجایی می‌رسد، نظر پنهان در میهن بلاگ، جای پاسخگویی ندارد. اگر هم داشت ما دیگر آن پیامبر که می‌شناختی نیستیم که معجزه کنیم و بدون حضور؛ دلالتی نازل کنیم. به مدت دو ماه تمام درگیر مسائل در آستانه حل شدن کارخانه بودم. بعد از ایامی تازه فرصت شد بیایم سری به این متن لامتناهی که می‌گویند نامش اینترنت است بزنم. وگرنه ما که با هم به‌اتفاق گادامر دیزی سنگی خوردیم و با دریدا مبتلاتر به مرض اسپرینگ‌واتر شدیم؛ آن‌هم در شیرین ... ای‌بابا. یادش به خیر. از خودت باخبرم کن. شماره‌ای چیزی که باشی نه مثل من با ده شماره‌ی همیشه نیست!

سال خوبی را به‌عنوان پایان عرایض برای عزیزان و سروران آرزومندم.

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر