-
دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۱۴ ق.ظ
□
از انگشتهای کشیده میترسم
از ظریف جثهها هراس دارم
کمر ِ باریک و بینی کوچک
میان ِ خونم آدرنالین میپاشد
بااینهمه وحشت
رمز اشتیاقم به تو معلوم نیست.
□
از انگشتهای کشیده میترسم
از ظریف جثهها هراس دارم
کمر ِ باریک و بینی کوچک
میان ِ خونم آدرنالین میپاشد
بااینهمه وحشت
رمز اشتیاقم به تو معلوم نیست.
شاید
یکی از همین روزها
سراغت آمدم
با سلام و روبوسی
شاید
هم
از زیر میز
شستم را حوالهات کردم
آقای ایست و بازرسی نوشتههایم.
یک شعر، یک درد و دل، یک دلنوشت
درد دل اگر نداشتم که سراغ شما نمیآمدم دکتر!
لااقل به خانم منشی بگویید جواب ما پابرهنهها را هم از آزمایشگاه بگیرد
اینجا هم درد میکند
درست زیر این تودهای که متورم شده
و نماز را هم باطل
عقبمانده؟
تمام این سطرها
تلاشی است عبث
برای من که ماه را راهراه تماشا میکنم.
هلال که هیچ حرام و حلال سرش نمیشود
دل صاحبمردهی ما
پُـر تر از این زیرسیگاری است
من هم که بهاندازهی یک باکس سنگینم
سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه مینویسم؛ شعر، داستان یا فیلمنامه نیست. اینها شهروندان شهر درون مناند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایهی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!
آشنایی
خودنوشت
به روایت کارکرد
به روایت تصویر