وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

میمونی مهرگان گوشزد می‌شود


«مهرگان» متعلق به همه‌ی مردم سرزمین ایران بزرگ است و تنها یک جشن نیست. مهرگان یک بسته‌ی فرهنگی است. اینکه عده‌ای آن را مختص هم‌وطنان زرتشتی می‌دانند، در اساس به «به دینی» باوری ندارند والا، مشخصن فلسفه‌ی مهرگان، سپاسگزاری از خداوند به خاطر نعمت‌هایی است که به انسان ارزانی داشته و تحکیم دوستی و محبت میان انسان‌هاست. اهمیت این مسئله آن‌قدر بوده که در تقویم ایران قدیم، شش روز برای آن در نظر گرفته شده بوده. می‌خواهم عرض کنم که باید همه‌ی روزها را مهرگان دانست. همه‌ی روزها، روز پیمان و مخالفت با بی‌مهری و پیمان‌شکنی و دروغ است. از این بابت دیگر فرقی نمی‌کند که این فرهنگ در چه زمانی زمزمه و بازخوانی شود. می‌خواهد به تقویم فعلی شانزدهم مهر باشد، می‌خواهد از نخستین روز مهرماه شروع شود. می‌خواهد یک روز جلوتر باشد یا عقب‌تر. البته بعد دینی‌اش را مدنظر ندارم. به‌هرحال برای ما ایرانیان، آموزه‌های فراوانی است از مهر و دوستی. از نگران هم بودن‌ها و ... بیاییم و به همدیگر بگوییم چقدر اهل مهر هستیم. شاید زودتر از چیزی که فکر می‌کنیم قطار رفتنمان بوق آخر را هم زد! برویم و به پدر ـ مادر، برادر ـ خواهر، همسر ـ فرزند، همسایه هرکسی اصلن، حتی کسی که نمی‌دانیم چرا، ولی یقین داریم دوستش داریم، برویم بگوییم. دروغ را، دروغ را، دروغ را بجنگیم. بیاییم به‌جای تبریک‌های عادت گون، در عمل مهر را پاس بداریم. آنگاه هرروزمان جشن است، هرروزمان مهرگان.
مهرگانی باشید. — feeling loved in Iran.

تاثیر تو بر زندگی من!


(فئودور داستایوسکی):
آری، زندگی مملو از نشاط و سعادت است و حتی در زیرزمین هم می‌توان به نیک بختی نائل شد. آلیوشا تو نمی‌توانی تصور کنی تا چه اندازه اکنون به زندگی دل‌بستگی دارم و چه عطشی برای وجود داشتن و شناختن درمیان این دیوارهای خاموش در دل من به وجود آمده است، تمام رنج‌ها و دشواری‌ها را از میان خواهم برد به‌شرط آن‌که درهر لحظه بگویم من هستم، اگرچه بی‌یار و یاورم ولی باوجوداین هستم و آفتاب را می‌بینم و اگر هم نبینم بااین‌همه می‌دانم که وجود دارد.
فئودور داستایوسکی راز زندگی با تو

نظرسنجی در مورد رابطه با امریکا

مطلبی خواندم در جوان آنلاین به قلم آقای صادقیان. در حد بضاعت جوابی بر آن می‌نگارم.

جناب آقای غلامرضا صادقیان

با سلام و احترام، با عنایت به مطلب منتشرشده از سوی شما در جوان امروز، پاسخی را به‌صورت دست‌گرمی، از سوی خودم به‌عنوان یک شهروند، تقدیم حضور می‌نمایم.
صحبت ازنظرسنجی، این مفهوم را می‌تواند داشته باشد که دولت می‌خواهد میزان مشروعیت تصمیمات خود را بسنجد و ببیند با چه هزینه‌هایی برای طرح این موضوع باید مواجه شود. نظرسنجی، روشی علمی جهت کاهش هزینه‌های ریسک یک عملیات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و یا اجتماعی است. اینکه شما ضرورت این مسئله را درک نمی‌کنید، برمی‌گردد به اندیشه دگماتیک که دارید. اینکه یک دولت حالا روی کارآمده که حتی در ظاهر خود را پاسخگوی مردم می‌داند چرا شما را آزار می‌دهد؟ این دولت دوست دارد این‌طور رفتار کند. اینکه شما وظایف دولت را به قانون اساسی محدود می‌کنید به معنی عدم درک صحیحتان نسبت به قانون و اصل تفکیک قواست.

جریمه



گناه ِ من از لب‌های تو آغاز می‌شود
سلام
اینجا، پائیز است؛
حوالی ی نامه‌هایت
باتلاق‌های ویتـنام گریه می‌کنند،
برگ‌ها بوی خنده‌های بلوار کشاورز می‌دهد
تا یادم نرفته
از یادت نبر
جریمه‌های کودکی‌ام را

بزرگداشت مولانا


هشتم مهر را روز بزرگداشت مولانا نام نهاده‌اند. نام‌گذاری یک روز برای مردی که در هرروزی زنده‌تر است، با محدودیت‌های تقویم توجیه‌پذیر می‌نمایاند ولی آنچه توجیه ناشدنی است، فراموشی اهالی قلم است از این جناب. دورانی که اختراعات ملت ما به نام بادیه‌نشینان جنوبی و همسایگان غربی سند می‌خوردند به سر آمده. این روزها، شخصیت‌های ما را نیز گروگان می‌گیرند و کسی نیست صدایی بلند کند، اعتراضی بنماید و خشمی به تصویر کشد. مولانا تنها متعلق به اهالی شعر و عرفان نیست. مولانا، تجسد مهر است در اندیشه‌ای که بنیان آن را مهر نهاده است. شاید ازاین‌سبب باشد که مهرماه مفتخر به نام این جناب آمده است. به نظر می‌رسد اهالی تصویرگری و پیکره تراشان که می‌توانستند از سرچشمه‌ی مولوی بهره‌ها بجویند در این مهم ناموفق بوده‌اند. می‌نماید که اهالی هنرهای نمایشی، این جنون اشتیاق را و این شوق بر جنون را ندیده‌اند. عرصه‌ی تئاتر اگر مزین به شور معنوی مولوی می‌شد، شاید دیدنی‌تر بود. مولوی همان پیلی است که در مثنوی بدان اشارت فرموده. هموست که در برابر پیشگاه بزرگان، سر تواضع به خاک می‌ساید و از دیگر سوی، خود را چنان می‌شناسد که باید. مولوی از شناخت مرشد به شناخت مراد می‌رسد و آنگاه‌که به خود برمی‌گردد، نیست را می‌یابد و چه عظمتی است نهفته در نیستی‌اش. برخی به شعبده تصویر خویش بر فکر و روح دیگران حک می‌کنند و مولوی به شعبده‌ی نبود خویش آن می‌نماید که نبودنش هرروز حس شود. به‌پاس بزرگی‌اش، به‌پاس وقاری که بازیچه کودکان کوی‌اش گردید، به‌پاس آنکه از منبر فرود آمد، خدایش نردبان جهان به دستش تا بالا برود و برای ما زنجیریان خاک، داستان عاشقی درگذر طلافروشی به تصویر کشد. یادش مانا و روحش غریق رحمت واسعه‌ی حق.

هی ...

هی سلام
هی خداحافظ
و میان این دو هی
زندگی
ما را «هی» می‌کند.

تشکر از علی بهنام فر



چندی است که از دوستان مختلف در مورد قالب تذکر دریافت می‌کنم. امروز کمی توی اینترنت چرخیدم بلکه قالبی پیدا کنم که حداقل خودم را راضی کند. در جستجوها به تم دیزاینر رسیدم. هنوز فرصت نکرده‌ام تغییراتی در این قالب بدهم و نمی‌دانم این اتفاق کی می‌افتد ولی از گرافیک ساده و نوشتن هوشمندانه‌اش آن‌قدر خوشم آمد که گفتم تقدیر و تشکری از علی بهنام فر داشته باشم که در ترجمه‌ی این قالب برای سیستم‌های مختلف وبلاگ نویسی زحمت زیادی کشیده‌اند.

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر