وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

این روزهای من (1)


سلام.
این روزها به‌شدت درگیر نوشتن هستم؛ اما نه شعر و نه داستان و نه فیلم‌نامه. آن‌قدر شعر بدهکارم که نمی‌دانم وقتی برگردم سراغ این امپراتوری، چه می‌توانم داشته باشم. سوژه‌های داستانی و فیلم‌نامه‌های بسیاری در سرم رژه می‌روند. ولی آدم که نمی‌تواند هم‌زمان چند هندوانه را بردارد. چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش، نرم‌افزار نویسا را با تخفیفی ویژه پس از دودلی‌های بسیار، بالاخره خریدم و امروز و فرداست که فرصت کنم و نصبش کنم، شاید کمی کارهایم سبک‌تر شود. امیدوارم به مبلغی که پرداخت کردم بیرزد. به‌هرحال قیمت خود نرم‌افزار بدون تخفیف؛ سه میلیون تومان است که برای یک نرم‌افزار ایرانی، رقم درشتی محسوب می‌شود. متأسفانه هیچ‌یک از کاربرانی که این نرم‌افزار را تهیه‌کرده‌اند، (بجز روی سایت شرکت) در مورد میزان رضایت‌مندی‌شان چیزی، جایی ننوشته‌اند و به نظرم این کمی بی‌انصافی است. بعدها پس از واردکردن واژه‌های عامیانه به دیتا بیس نرم‌افزار، نظرم را درباره‌اش می‌نویسم. شاید به درد دوستانی چند بخورد. به‌هرحال بااینکه در فیس‌بوک و توئیتر به روزم، گفتم این سرا را که بیش از آن دو شبکه‌ی اجتماعی دوست دارم را نیز به‌روز کنم. بگویم که در چه حوالی‌ام و بروم ادامه‌ی نوشتنم را پی بگیرم.

جایگاه انسانیت در اندیشه برتراند راسل


برتراند راسل: 

تنها انسانیت را در نظر داشته باشیم و باقی چیزها را فراموش کنیم. اگر بتوانیم از عهده این کار برآییم، آینده انسان، بهشتی خواهد بود لبریز از شادی و دانش و آگاهی، ولی اگر موفق نشویم، یک نابودی عظیم و جهانی را پیش رو خواهیم داشت.

روز جهانی ریشه‌کنی فقر است، کاری بکنید


...
باید فقیر کشت
تا ریشه‌کن شود
این فقر خانه‌سوز

(از دفتر مفقوده‌ها، اشعار 1378)
امروز، روز جهانی غذاست. سومالی برایمان بندری می‌رقصد و ما با هیجان تمام دست می‌زنیم! فردا، 25 مهر، برابر با 17 اکتبر، روز جهانی «ریشه‌کنی فقر» است. همیشه حرف‌های قشنگ، راحت‌تر میان دهان می‌چرخد؛ اما سالی که مطرح می‌شود این است؛ آیا واقعن فقر قابل ریشه‌کنی است؟ همین فقر مادی را فقط می‌گویم، گور بابای فقر فرهنگی و سایر فقرهایی که سراغ آدم می‌آید! این سازمان‌های عریض و طویل بین‌المللی دارند چه کار می‌کنند در جهانی که هرروز فقیر در آن در درد خویش غرق‌تر می‌شود، سرتان را به سمت افریقا بچرخانید ببینید که فقیر یعنی آدم‌هایی که روی معادن سنگ‌های قیمتی راه می‌روند و در آن کار می‌کنند! فقیر یعنی کسی که در کشوری مستعمره زندگی می‌کند، حتی اگر میلیارد دلار پول نقد داشته باشد. فقیر یعنی کسی که در جهانی زندگی می‌کند که هنوز در آن استعمار و استثمار وجود دارد! فقیر یعنی من و تو که هرروز برای چیزهایی می‌جنگیم که خود نداریمشان!
فقر روز جهانی ریشه‌کنی فقر فقیر امپریالیزم

دعوتید به لذت از دعای عرفه



امروز، ۲۳ مهر (15 October) روز جهانی نابینایان است. برای یک روز هم که شده، عصای سفید دلمان را به خاطر بیاوریم. به بهانه‌ی همروزی این روز با «عرفه» بکوشیم که در همه عمر آن‌گونه باشیم که در پاسخ سؤال عرفت؟ سر تأکید بجنبانیم: بلی!
فرازی از دعای عرفه:
اَنْتَ کَهْفى حینَ تُعْیینِى الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها وَتَضیقُ بِىَ الاَْرْضُ بِرُحْبِها وَلَوْلا رَحْمَتُکَ لَکُنْتُ مِنَ الْهالِکینَ وَاَنْتَ مُقیلُ عَثْرَتى وَلَوْلا سَتْرُکَ اِیّاىَ لَکُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحینَ وَاَنْتَ مُؤَیِّدى بِالنَّصْرِ عَلى اَعْدآئى وَلَوْلا نَصْرُکَ اِیّاىَ لَکُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبینَ یا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفْعَهِ فَاَوْلِیآئُهُ بِعِزِّهِ یَعْتَزُّونَ یا مَنْ جَعَلَتْ لَهُ الْمُلوُکُ نیرَ الْمَذَلَّهِ عَلى اَعْناقِهِمْ فَهُمْ مِنْ سَطَواتِهِ خائِفُونَ ...
به دوستان توصیه می‌کنم، یک‌بار هم که شده، ترجمه‌ی این مناجات را بخوانند! چراکه شعر است. چراکه حیف است اگر تغزلی این‌چنین را نخوانده باشی ...

آغاز تغییرات را جشن می‌گیرم!

امروز، روز خانه‌تکانی شغلی‌ام هست. با خود به این نتیجه رسیدم که باید قید برخی از کارهایی که جز مشغله ی فکری و زمانی، حاصل دیگری در پی ندارد را بزنم. هرچه می‌خواهد بشود، بشود. قیمتش هم اصلن مهم نیست. نخست از آموزشگاه آزاد سینمایی و موسسه آموزش آزاد آیینه رشد دل بریدم و تنها خدا می‌داند برایم چقدر خداحافظی با این حوزه‌ها سخت بود. شاید روزی دوباره، حرکتی ازاین‌دست را تکرار کردم اما به حتم در نه در استان گلستانی که سوز خزان مدرک‌گرایی و خریدوفروش مدرک، کمر دلسوزان آموزش را نشانه می‌رود! نه در اینجا که مدعیان زیادند و دوستان ناپیمان و فراموش‌کار! بگذریم،

دست رو دست

جون ِ داداش یه شامی، ناهاری بیا در خدمت باشیم. بعدش هم یه مجلس می‌چینم باهم دوتایی یه حالی ببریم ... نه جون ِ داداش ... این چه حرفیه؟ نزن از این حرفا شاکی می شم آ! ... نه این چه حرفیه؟ ... به مولا سر اون جریان جا خال نداشتم، ... خاطرجمع ... چاکرتیم ... سالاری ... یا علی! 
تلفن همراهش را گذاشت توی جیبش و دستم را که در طول تماس در دستش گرفته بود؛ فشار داد.
ب َ، چاکر داش ِ گلم؛ خوبی؟
با دستپاچگی گفتم: س َس سلام. ...


باشگاه نویسندگان

ما نیز به عضویت باشگاه نویسندگان جوان درآورده شدیم. بدون تعارف قصد داشتم علیرغم دل‌بستگی و هواداری همیشگی‌ام نسبت به میهن بلاگ، به سیستم بلاگ نقل مکان کنم. دامنه‌ام را هم به نشانی http://payaamnoor.ir خریداری کردم. می‌خواستم با جایگزینی دی‌ان‌اس‌ها برای همیشه بروم به‌جایی که کمتر دوستان ایرانی هستند و بالکل خبری از حاشیه‌های داخلی نیست. جایی که عده‌ای با کپی و پیست زحمت دیگران را نمی‌دزدند. جایی که میزانی جز کیفیت مطالب وجود ندارد. این‌گونه نیست که با نان قرض دادن و هرروز ده بار به‌روز رساندن‌های سرقتی، خیلی از مخاطبین را به سمت خودت بکشی. می‌خواستم بروم و در گوشه‌ای دورافتاده با همین مخاطب محدود خودم خلوت کنم؛ اما باشگاه، انگیزه‌ای شد و حالا تنها می‌توانم بگویم: میهن بلاگ ممنون.

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر