وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

دست رو دست

جون ِ داداش یه شامی، ناهاری بیا در خدمت باشیم. بعدش هم یه مجلس می‌چینم باهم دوتایی یه حالی ببریم ... نه جون ِ داداش ... این چه حرفیه؟ نزن از این حرفا شاکی می شم آ! ... نه این چه حرفیه؟ ... به مولا سر اون جریان جا خال نداشتم، ... خاطرجمع ... چاکرتیم ... سالاری ... یا علی!
تلفن همراهش را گذاشت توی جیبش و دستم را که در طول تماس در دستش گرفته بود؛ فشار داد.
ب َ، چاکر داش ِ گلم؛ خوبی؟
با دستپاچگی گفتم: س َس سلام.
: خدائیش من کشته‌مرده این حجب و حیاتم. به مولی. به همه هم گفتم ـ با دست زد پشتم ـ خیلی مردی بچه‌محل!
نظر لطف شماست؛ شما خوبین، همه رو خوب می بینین!
: ب َ اینجا رو باش؛ با سر به سمت سر ِ کوچه اشاره کرد. آب از لب‌ولوچه‌اش آویزون شده بود. زن ِ رهگذر که رسید تا کمر خم شد جلوش؛ سام ُ علیکن آبجی! زن بدون اینکه اعتنایی کنه به راهش ادامه داد.
در حالیکه سرش چپ و راست می‌لغزاند گفت: اوف، یک ـ دو؛ یک ـ دو! کی می کنه تو رو؟
روی پاهام جا به جا شدم و با دودلی گفتم: شرمنده‌ها، زشتِ که شما این‌جوری ... اخم‌هاش رفت توی هم؛ انگاری بهش فحش ناموسی داده باشم؛ یک شیشکی درکرد و گفت: پرت! زشت اینه یه همچی مالی از محل ما رت شده باشه و از جاهای دیگه رت نشده باشه.
گفتم: ولی اون شوهر داره ها! اخه یه جورائیه ...
: گه خورده شوهر کرده! ... چش ما چالشه؛ چه سالم، چه لاشه! بعد دوباره زد روی شانه‌ام و ادامه داد: قافیه رو بیگیز! گفتم: قافیه درست؛ اما به نظر ِ من نباس چش ِ آدم پی زن ِ شوهردار باشه؛ با تردید ادامه دادم؛ می گن سر ِ آدم میاد! رنگش سرخ شد، انگار مقداری به خودش گرفته باشد؛ گفت: بی‌خود می‌گن! بین داداش، زن باس نجیب باشه! تو هنوز سندوسالت کمه، این چیزا حالیت نی؛ زن اگه زن باشه، آدم جرئت نمی‌کنه بهش نیگا کنه؛ زن اگه سر و کونش نجنبه کسی پیش نمی‌افته؛ واسه اینکه سروگوشش هم نجنبه، باهاس بهش رسید؛ طلا، ظرف، رخت و روب؛ تموم شد رفت رد کارش.
گفتم: ولی حرفای قدیمیا هم از رو تجربه یه چیز گفتن دیگه!
: قدیمیا معصوم که نبودن! کس‌و‌شر هم می‌گفتن؛ تو خودت رو ناراحت نکن؛ خاطر ما جمع ِ بچه‌محل داریم آ؛ در ثانی این ضعیفه ما پاش ُ اَ در خونه بیرون نمی‌ذاره که کسی بخواد ا َ این غلطا بکنه! بعدشم؛ ما اگه مست نبودیم ای ایکبیری رو بهمون نمینداختن! ای مادر روزگار ُ گائیدم. ما نقداً بریم آمار این هلو رو درآریم؛ فعلن!
خداحافظی کرد و رفت.
سایه‌اش که پیچید توی کوچه بعدی؛ در ِ خانه‌اش باز شد. زنش سرش را بیرون آورد و گفت: ایکبیری باباتِ تخمِ.س.سگ حرومزاده. یادش رفته با خواستگارام چی کار می‌کرد که حالا گه گنده‌تر از دهنش می‌خوره.
گفتم: حالا بیخیال؛ خودت ُ ناراحت نکن! یه چیزی می‌گه دیگه!
در حالیکه چادرش را روی مرتب درست می‌کرد گفت: گه می‌خوره می‌‌گه؛ راستی جونی ان‌آقا دارن میرن جاده باز؛ از جمعه میام پیشت !

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر