وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

دست رو دست

جون ِ داداش یه شامی، ناهاری بیا در خدمت باشیم. بعدش هم یه مجلس می‌چینم باهم دوتایی یه حالی ببریم ... نه جون ِ داداش ... این چه حرفیه؟ نزن از این حرفا شاکی می شم آ! ... نه این چه حرفیه؟ ... به مولا سر اون جریان جا خال نداشتم، ... خاطرجمع ... چاکرتیم ... سالاری ... یا علی! 
تلفن همراهش را گذاشت توی جیبش و دستم را که در طول تماس در دستش گرفته بود؛ فشار داد.
ب َ، چاکر داش ِ گلم؛ خوبی؟
با دستپاچگی گفتم: س َس سلام. ...


مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر