-
سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۰، ۰۸:۴۰ ق.ظ
شاید
یکی از همین روزها
سراغت آمدم
با سلام و روبوسی
شاید
هم
از زیر میز
شستم را حوالهات کردم
آقای ایست و بازرسی نوشتههایم.
شاید
یکی از همین روزها
سراغت آمدم
با سلام و روبوسی
شاید
هم
از زیر میز
شستم را حوالهات کردم
آقای ایست و بازرسی نوشتههایم.
مثل لباسی که روی تن هیچکس اندازه نیست
دارم توی خودم تنگ میشوم؛
برای آب رفتن
دلم باران میخواهد
ولی
خدای تو با طوفان اثبات میشود
آقای نوحه و نواحی اطراف غم
هرچند با تأخیر؛ این اثر، نخستین ِ پرت سرودههای دوم تیر سال جاری است. فردا را پیشاپیش جشن میگیرم؛ چراکه نتیجهی یک سال دوندگی و مرارتهای گروه به ثمر میرسد. به همین دلیل که شاید بیربطترین دلیل دنیا هم باشد؛ این پستها را توأمان ارسال مینمایم.
بشکند دستی که
نمک
که داشت
ولی نمکدان را باور نمیکرد.
خدا هم دستبهکار نمیشود
انگارنهانگار اینهمه
یک شعر، یک درد و دل، یک دلنوشت
درد دل اگر نداشتم که سراغ شما نمیآمدم دکتر!
لااقل به خانم منشی بگویید جواب ما پابرهنهها را هم از آزمایشگاه بگیرد
اینجا هم درد میکند
درست زیر این تودهای که متورم شده
و نماز را هم باطل
عقبمانده؟
تمام این سطرها
تلاشی است عبث
برای من که ماه را راهراه تماشا میکنم.
هلال که هیچ حرام و حلال سرش نمیشود
دل صاحبمردهی ما
پُـر تر از این زیرسیگاری است
من هم که بهاندازهی یک باکس سنگینم
برادرم در خانه داد میکشد
گاهی قداره در بیرون
گاهی خیابان
و نوهای خواهرم ـ بماند برای بعد ـ
این وسط!
اصولن؛ برادر است و حق دارد به گردن ما
و سعدی را با مقبره و مصراع ِ بنیآدمش به بم میسپاریم ...
چند روز پیش دلم برای عباس معروفی تنگ شده بود. فرصت نبود برایش ایمیل بزنم لاجرم این کار را بعنوان نظر در وبلاگش گذاشتم. اینجا هم اضافه شد بلکه بهانه ای باشد تا دوستان ٬ سال بلوا را بیاد بیاورند.
دلم گرفته بود
سر ریسمانی را که با آن تو را دار ...
زدند ... زیر گریه
کودکان شیلیایی،
: شیمیایی ... یکی فریاد زد و
سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه مینویسم؛ شعر، داستان یا فیلمنامه نیست. اینها شهروندان شهر درون مناند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایهی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!
آشنایی
خودنوشت
به روایت کارکرد
به روایت تصویر