-
سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۸۷، ۱۰:۳۷ ق.ظ
هرچند با تأخیر؛ این اثر، نخستین ِ پرت سرودههای دوم تیر سال جاری است. فردا را پیشاپیش جشن میگیرم؛ چراکه نتیجهی یک سال دوندگی و مرارتهای گروه به ثمر میرسد. به همین دلیل که شاید بیربطترین دلیل دنیا هم باشد؛ این پستها را توأمان ارسال مینمایم.
بشکند دستی که
نمک
که داشت
ولی نمکدان را باور نمیکرد.
خدا هم دستبهکار نمیشود
انگارنهانگار اینهمه
یا محول الحول و الاحوال
لابد بروکراسی الهی این روزها شلوغتر از هرروز است
وگرنه چه معنی دارد
آدم یک خدا هم نداشته باشد؟
بیچاره ما
که سایههایمان را در رهن قراردادیم و
فکری به حال روزهای تنهاییمان نکردیم.
زیر قیمت بازار
حراج کردیم
همهی درد دلهایمان را
با خدا در میان گذاشتیم
به خیالمان
کسی شاید باشد!
باشد برای بعد،
اینکه دوستت دارم یا ندارم؛
اصلن به من چه که مین یعنی چه
مرز کدام پرسگی است
اجالتن پارس میکنیم
در دعوایی سگی
و
سگرمه در هم میکشیم؛
شاید این مناسبترین کادوی روز تولد آدم باشد؛
، حتی بهتر از کاندوم،
حوا هم که هوای بهشت را فراموش کرده
دلش به دلارهای روی میز خوش است
و کمی حرفهای درگوشی؛
هابیل و قابیل هم که با هم آپارتمانسازی میکنند و
این پیراهن مشکی آدم؛ بوی تن سایهی یوسف دارد.
دستش نمک نداشت و چشمانش عینک
وگرنه سایهی روشنفکری بود
و با یک انگشت اشاره
ارزانتر از اینها آب میشد!
مثل خودم که قرار است
آب / بابا
بابا آب داد
و پول قبض برق و تلفن،
کمرش را
از همخوابگی نجات
نا ندارد بیچاره که نان بدهد؛
از بوق سگ تا سایه درازان روز سگ دو میزند
به جنگ اژدها میرود
و سرشب، دستهایش را میشورد و آب میدهد!
بابا جان هم بدهد
چیزی نیست
تهوع یک مرد
نشانه بارداری اگر نباشد، شاید بردباری را بعلاوه کند،
خدا میداند
که ازقضا در دسترس نمیباشد
و شاید روزی که به خانهی ما نزدیک شد؛
خودش بگوید: ببخشید که نمک به دستتان نپاشیدم!
وحید پیام نور ـ 2 تیر 87