وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

دارم توی خودم تنگ می‌شوم


مثل لباسی که روی تن هیچ‌کس اندازه نیست
دارم توی خودم تنگ می‌شوم؛
برای آب رفتن
دلم باران می‌خواهد
ولی
خدای تو با طوفان اثبات می‌شود
آقای نوحه و نواحی اطراف غم
شما رسماً به قافیه ریده‌اید
ما هم که از پشت کوه قاف می‌آمدیم؛
سی نفر، بودیم
حالا از قرار
مثل آدم‌هایی که تنشان بوی کوچه و خیابان دارد
داریم فرار می‌کنیم

مثل خیابان‌هایی که دلشان برای عبور تنگ‌شده
تنهایی را بغل می‌کنم
برای خودت آسمان ـ ریسمان
برای من ریسمان به آسمان می‌بافی که چه؟
همه می‌دانند
قرار نداشت؛
سر قرار دیر می‌رسید
مردی که با خودش بعضن قرار داشت
و آن‌قدر سیگار می‌کشید
تا حوصله‌اش
سر برود
مثل آشی که برای پشتِ پایش
مادر آشیل پخته بود
وگرنه یکی از همین روزهای سرطانی برمی‌گشت؛
لخت می‌شد و با پا
میان آب،
می‌پرید
بالا و پائین تا پایش نسوزد
خیلی از آن روزها گذشته که خدا
لباس چوپانی به تن می‌کرد
و با موسای خیالی کشتی می‌گرفت
با مریم می‌خوابید و محمد را خواب‌نما می‌کرد؛
دیروز خدا کروات زده بود
به گفته‌ی دیوانه‌ای که توی کوچه‌ی‌مان خودش را آویز کرده بود و فکر می‌کرد شاعر است!
مثل باباطاهر
همیشه تحت تعقیب بود
و خواب خرابه‌ها را آشفته می‌کرد
هم سن و سال‌هایش، پچ‌پچی مزاج بودند و مثل بیوه‌زنان
زرنای غیبتش را قورت می‌دادند
: دلش باران خواست
خدا باراناش را پس گرفت
به همین راحتی راحت شد
دیوانه
احمق
یابوی یاهو به لب
آهو میان چراغ راهنمایی می‌چرد و تلویزیون میان کویر؛ منبر موعظه‌اش گرفته
دیوانه‌ای شده‌ام برای خودم تا لبخند بزنم تو را که می‌بینم
سر تکان می‌دهم
مادرم را به زائیدنم و عکس‌های کودکی‌ام را اعدام
مشت ما از همان ابتدا بالا بود
و آستین‌های شما هم
همیشه همین هاست
همیشه توی دلم باران می‌خواهم و تنگ می‌شوم
مثل لباسی که روی تن هیچ‌کس اندازه نیست

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر