وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

شاید یکی از همین روزها (دو)

شاید
یکی از همین روزها
سراغت آمدم
با سلام و روبوسی
شاید
هم
از زیر میز
شستم را حواله‌ات کردم
آقای ایست و بازرسی نوشته‌هایم.

دارم توی خودم تنگ می‌شوم


مثل لباسی که روی تن هیچ‌کس اندازه نیست
دارم توی خودم تنگ می‌شوم؛
برای آب رفتن
دلم باران می‌خواهد
ولی
خدای تو با طوفان اثبات می‌شود
آقای نوحه و نواحی اطراف غم

نفر سوم که شهید می‌شد


هرازگاهی فیل ما، 
هوای هندوستان 
برایش بد می‌شود 
و ناکجا خانه‌ی ما معنی! ـ به جهنم ـ 
به جهنم که ما سه رفیق بودیم 
و سیگارهایمان را با کبریت روشن می‌کردیم و 
همیشه 
نفر سوم که شهید می‌شد
من بودم 

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر