وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

در تو، گلدانی لبخند می‌زند

برای وحیده



در تو دری به بهشت باز می‌شود
در من دری ...
... به جهنم که جیب‌هایم پر از جنایات بانکی‌ست
در من، دری جیغ می‌کشد
در من، کسی گوش‌هایش را گرفته
و هرروز
چشم‌هایش تنگ‌تر می‌شود
در تو، گلدانی لبخند می‌زند
و شب‌ها
پروانه‌ها، پیله‌های تنهایی‌شان را پاره می‌کنند
در تو
در تو...
در تو کدام خوبی خانه نکرده است هنوز
روی فونداسیون ِ مسطح قلبی
که سال‌هاست، وفادار بسم‌الله ست.
آغاز می‌کنیم
با سلام و
سجل‌هایمان با یک جلد کلام‌الله
به هم گره می‌خورند
بدون ِکلیشه‌ی گل و گلاب
بدون ِ رقص سیم رباب
عربی می‌رقصد زمین
و ما
در فارس‌ترین لحن عاقد
درهم می‌شویم
بی‌هراس از دینار و درهم و جیب‌هایی
که چرک انگشت سارقی را
سراغ دارد.

در تو دری باز می‌شود
به بهشت
نمی‌روم
اگر نیایی
اگر نخواهی
اگر نباشی
...
دنیا سیاه‌تر از تهدید است

برگردیم
به درها
اعتماد کنیم
وقتی از پشت آن‌ها
صدای خدا می‌آید.

وحید پیام نور  ـ 21 بهمن ـ گرگان

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر