-
دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۰۵ ب.ظ
برای وحیده
□
در تو دری به بهشت باز میشود
در من دری ...
... به جهنم که جیبهایم پر از جنایات بانکیست
در من، دری جیغ میکشد
در من، کسی گوشهایش را گرفته
و هرروز
چشمهایش تنگتر میشود
در تو، گلدانی لبخند میزند
برای وحیده
□
در تو دری به بهشت باز میشود
در من دری ...
... به جهنم که جیبهایم پر از جنایات بانکیست
در من، دری جیغ میکشد
در من، کسی گوشهایش را گرفته
و هرروز
چشمهایش تنگتر میشود
در تو، گلدانی لبخند میزند
اسبهایی که در موهای تو میدوند،
تشنهاند!
برای گودال شانهات
چشمهایم را آوردهام
برای لبهایت
گرازم
خطونشان میکشد.
طبیعت جنگجوی من، تو را
بهتنهایی
لشکری بیشمار میبیند
شاید
یکی از همین روزها
سراغت آمدم
با سلام و روبوسی
شاید
هم
از زیر میز
شستم را حوالهات کردم
آقای ایست و بازرسی نوشتههایم.
گناهِ من از لبهای تو آغاز میشود
سلام
اینجا، پائیز است؛ حوالیی نامههایت، باتلاقهای ویتـنام گریه میکنند،
برگها بوی خندههای بلوار کشاورز میدهد
تا یادم نرفته از یادت نبر جریمههای کودکیام را همچنین نتهایی که روی سیگارهایم نوشته بودم را دود نکن، برای بچه، ضرر دارد
دیروز لبهایت را در غروب جاگذاشته بودی، دیگر تکرار نشود!
صدای تار موهایت را هم برایم ضبط کن، اینجا قرنهاست عقربهها بیاتشدهاند،
اگر شبیه کودکیام نبودی
خدا
تو را به من
هدیه
نمیداد
تا معصومیت را دوباره باور کنم!
باور کن
با کشیدگیی آرشهای به درازایِ دیوارِ چین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــ می ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــ ر ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سی ـــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از آیههای ویلـُن .
سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه مینویسم؛ شعر، داستان یا فیلمنامه نیست. اینها شهروندان شهر درون مناند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایهی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!
آشنایی
خودنوشت
به روایت کارکرد
به روایت تصویر