-
دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۰۵ ب.ظ
برای وحیده
□
در تو دری به بهشت باز میشود
در من دری ...
... به جهنم که جیبهایم پر از جنایات بانکیست
در من، دری جیغ میکشد
در من، کسی گوشهایش را گرفته
و هرروز
چشمهایش تنگتر میشود
در تو، گلدانی لبخند میزند
برای وحیده
□
در تو دری به بهشت باز میشود
در من دری ...
... به جهنم که جیبهایم پر از جنایات بانکیست
در من، دری جیغ میکشد
در من، کسی گوشهایش را گرفته
و هرروز
چشمهایش تنگتر میشود
در تو، گلدانی لبخند میزند
اسبهایی که در موهای تو میدوند،
تشنهاند!
برای گودال شانهات
چشمهایم را آوردهام
برای لبهایت
گرازم
خطونشان میکشد.
طبیعت جنگجوی من، تو را
بهتنهایی
لشکری بیشمار میبیند
شاید
یکی از همین روزها
سراغت آمدم
با سلام و روبوسی
شاید
هم
از زیر میز
شستم را حوالهات کردم
آقای ایست و بازرسی نوشتههایم.
برازنده نیست
براندازی ایالت ِ ابروهایت
باور نمیکنی، بودا گوشهی ابروهایت نشسته؟
اعتراف کن!
سیاسی نیست؟ چشمهایی که کودتا میکنند
یا دستهایی که با نخهای نامرئی از سقف آویزاناند؟
بااینهمه مدرک!
بیان دیدگاهی برای دوست نویافته سهراب
دوست نویافته، سهراب.
بهقاعده اگر عرض کنم، شعر زبان ندارد. شعر یک اتفاق متنی هنری است و به نظر این کمترین هر یک از این ویژگیهای ذکرشده؛ خواصی دارد. اینکه میگویم اتفاق؛ نه ازآنجهت که تصادفی باشد و یا شعور در زایشش دخالت نداشته باشد. اتفاق، افتادنی است! و متن هم نه نوشتار که هر آنچه در جهان باشد و هنر هممعنای بسیطی دارد. در مباحث ساختارشناسی، نشانهشناسی و همچنین هرمنوتیک؛ تا حد کسالتآوری به بحث زبان پرداخته شده است. از نظریات سوسور به اینسو، شاخهایی چون گادامر، دریدا، هیدگر و ... از سر نقد ادبی به هوا بلند شدهاند؛ و همه دچار بودهاند. دچار! زبان را یکی از مؤلفههای متن بهحساب آوردهاند و حرفها و حدیثها و دیدگاههای خود را در این زمینه ارائه نمودهاند. این کمترین بهعنوان یک انسان، راه رسم خود را دنبال میکنم. طبق مقررات خود زندگی میکنم، بر اساس باورهای خود عاشقی و طبق رسوم خود فعالیت هنری دارم. از اینکه نظرتان را با صراحت بیان نمودید، خرسند شدم، چرا که یک منتقد در زمان بهروزمها و آپیدمها و خوش خوشان شدنها؛ ارزشمندتر از آن است که در لحظهی دیدار سپر دفاع برداریم.
ازآنجاکه برای مخاطب ارزش والایی قائلم و منتقد را به چشم مخاطب پیگیر و الیت میبینم و برای هر یک و خود، حقوقی را قائلم؛ در این بریده سعی مینمایم تا مباحثی را که بارها و از سوی عزیزان بسیاری طرح گردیده است را مرور کنم.
بر اساس برداشت بنده؛ جنابعالی به چیزی به نام «زبان شعری» اعتقاددارید در حالیکه ازنظر این کمترین زبان پدیدهای شاعرانه است حال میخواهد زبان شعر باشد، خواه میخواهد زبان داستان و یا هر چیز دیگری. شعر ماهیت مجزای خود را دارد و شاعر وجود مستقل خود را. چنانچه مطلع میباشید؛ بر اساس نظریهی مرگ مؤلف؛ نویسنده؛ پس از زایمان متن، مرده و یا گمشده انگاشته میشود و متن وجود و ماهیت مستقل خود را دنبال میکند. براین اساس؛ بنده صرفاً بهعنوان وسیلهای در خدمت قلم و متن از پدیدآوردم، هیچ حسی را دنبال نمیکنم که بخواهم توجیه داشته باشم و یا حرفی رد و یا اثبات کنم. اثر من تا زمانی که به شما ارائه نگشته بود، اثر من بود و زین پس متعلق به شماست. شما یا آن را میپذیرید / یا نمیپذیرید. لذت میبرید و یا عصبانی میشوید. یکی مثل شما در ادامه دهی آن کوشش میکند و یا مثل بسیاری بهسادگی از کنارش عبور میکند. کسی به خواندن چیزی مجبور نیست! ولیکن نظر به حرمتی که فارغ از این مباحث تئوریک مطرح است و از همه مهمتر از جهت سپاسگزاری از حضورتان و هم ازآنجاکه شما پرسیده بودید: فقط اینکه فکر نمیکنید برخی کلمات با زبان شعر همخوان نیستند؟ کلماتی مثل: شلم، کری، ... از جهت بیان دیدگاه خود عرض میکنم که به نظر من، کلمه / زبان / شعر و ... هر یک استقلال شخصیت خاص خود را دارا میباشد. شعر یک انسان نیست که در دایرهی واژگانیاش کلماتی باشند و یا نباشند. بنده به شاعرانگی برخی از کلمات اعتقاددارم ولیکن به کلمات شاعرانه؛ خیر. کلمه اگر وجود مستقلی داشته باشد برحسب حلقههای تأویلی و یا ضرورتهای متنی و یا ساختاری و یا هر دلیل دیگری میتواند در خدمت مجموعهای از کلمات قرار بگیرد بنام متن. حال متن موردبحث شعر است. شعر چیز عجیبوغریبی نیست؛ یک اتفاق است. این اتفاق زمانی در شهود به وجود میآید. زمانی در مرحلهی زبانی؛ زمانی در دایرهی هرمنوتیکی و شهود ادراکی. بنده معتقدم در عموم حالات یک کلمهی شاعرانه، موجبات ضرر و زیان را به همراه دارد اگر در ساختار نشانهشناسی، بهصورت سمبلهای دستمالیشده بکار گرفته شود؛ و بهصرف وجود کلماتی اینگونه؛ یک متن به شعر تبدیل نمیگردد. اینکه میگویم متن / شعر و خطی هم میکشم از آن بابت است که در دنیای متون، شعر را پادشاهی متن دادهاند و حد اعلای کلام و زبان را شعر نامیدهاند.
به یاد دعوایی افتادم که در زمان دانشجویی دریکی از جلسات شعر داشتم. دریکی از شعرهایم؛ واژهای بنام مردائینه استفاده کرده بودم که محل بحث شد. یکی از حضار پیله نمود که این کلمهی مندرآوردی چیست؟ گفتم: مرد آینه یعنی مرد آینه! ایشان اصرار داشتند که چون این کلمه پیشازاین مورداستفاده نبوده و در اصل همنشینی دو کلمه است فلان است و بهمان است و موصوف و مضاف و ... مباحث دستوری را مطرح نمودند. بنده خدمت ایشان عرض کردم که: این کار من صرفاً دوست داشتم مرد درون آینهی خودم را هویت مستقلی بخشم و ازآنجاکه تنها شاعران و مخترعین حق ایجاد کلمهی جدید را دارند از این حق خودم استفاده کردهام. حالا بحثی که هست این است: یا این کلمهی اختراعی ضعیف است و یا اینکه موردقبول میباشد. چنانچه دومی است که هیچ اما در صورت ضعیف بودن؛ شما حق ندارید به اختراع بنده پیله کنید چرا که واژه Walkman که در تمامی ی دیکشنریها موجود است ازلحاظ دستور زبان انگلیسی غلط است اما چون این کلمه برای معرفی ضبطصوت اختراعیی ژاپنیها از سوی مخترعش طرح گردیده؛ تمام دنیا به این نام گزاری غلط احترام گذاشتند. حالا شما چرا به کلمهی غلط بنده احترام نمیگذارید؟ ایشان در هفتهی بعد با یک کاغذ A4 از کلمههای اختراعیشان بازگشتند. از آن میان یکی مردموز بود!
منظور این بود که اختراع کلمه ایراد ندارد؛ حال چگونه استفاده از برخی از کلمهها مشکل خواهد داشت؟ باید بررسی شود که آیا این واژه در ساختار کلی اثر و فضای آن بهاصطلاح نشسته است یا خیر. یافتن پاسخ این سؤال، راهنمای ما در ارائه پاسخ نهایی به پرسشتان میباشد که در این خصوص نیاز به قضاوت دیگران است و نه من.
موضوع دیگر وزن واژههاست. بنده به چگالی واژهها بیشتر از وزن واژهها اعتقاد دارم. ولی اگر برخی از واژهها را در مقابل واژههای مشابه بررسی کنیم در منظور با شما همعقیده میشوم. برخی از واژهها در برابر واژههایی دیگر بار کمتری دارند که این مسئله به حال و هوای ما، محل قرارگیری واژه در ساختار جمله و ... بستگی دارد. مادر / مامان! پدر / بابا! حاجآقا / آخوند!
از جهت همفکری عرض مینمایم که در مباحث دیکانستراکشن، یکی از روشهایی که در بررسی متن مورداستفاده قرار میگیرد، بحث بازی زبانی است. بازی زبانی در مقام نقد با بازی زبانی بهعنوان یکی از تکنیکهای نوشتاری تفاوتهایی دارد که این مسئله ناشی از تفاوت جزئی دیدگاههای هیدگر و دریدا دارد و بالطبع مترجمین ما هم بیتقصیر نبودهاند. بهعنوانمثال ترجمههای قوی دکتر ضیمران مقایسه گردد با ترجمههای جناب آقای بابک احمدی. مراد بنده از بازی زبانی در مقام نقد این است که میخوانیم: در زندگی زخمهایی است که ... روی کلمهی زخم درنگ میکنیم؛ بهجای زخم، در این جمله چه واژههای دیگری را میشد به خدمت گرفت؟ درد / رنج / گرفتاری / غصه / ناراحتی و ... اما نویسندهی آگاهی چون صادق خان هدایت، واژهی زخم را استفاده میکند؛ چرا؟ چون چگالی زخم از واژههای مشابه بیشتر است و به همین دلیل است که ما نمیتوانیم واژهی پیشنهادی خود را جایگزین کنیم. زخم حتی به لحاظ فرم دیداری مناسبترین کلمه بود. زخم به لحاظ تطبیق معنا و فرم هم مناسبترین بوده. زخم با نقطه روی ر شروع میشود خ و در انتهایمیم. بنده اینگونه بررسی میکنم که زخم؛ ز: آغاز جراحت با نقطه، کشیدگی آن؛ خ: آخ آدم و م: سکوت و درد و رنج در پی آن! به همین دلیل صادق خان را تحسین میکنم که با چه ظرافت و وسواس منحصربهفردی واژهگزینی نموده است.
اینکه زبان شعر پر از حسرت است؛ حکمی است که شما صادر میفرمایید و چون مورددعوی این کمترین نیست؛ چیزی برای رد یا اثبات آن ندارم.
در مورد بچه رپیها. متأسفانه جریان فکری رپ به انحراف کشیده شده و بنده هم دلخوشی با اندیشههای به انحراف کشیده شده ندارم ولی بهر سبب اینها هم دنیای خاص خود رادارند و خدا به اینها هم توجه دارد. ما چرا روگردان باشیم؟
در پایان از اینکه سرزدی سپاس مجدد و به امید دیدارهای بعد.
(وحید پیام نور) 5 شهریور 87
سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه مینویسم؛ شعر، داستان یا فیلمنامه نیست. اینها شهروندان شهر درون مناند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایهی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!
آشنایی
خودنوشت
به روایت کارکرد
به روایت تصویر