-
سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۲۵ ق.ظ
□
شهریور که میشود،
شهرری با صدای تو بیدار میشود
پا میگیری
ـ این پا، برای بعد ـ
از نردبان کودکیات بالا میروی
میافتی
پی ِ راههایی که به هرکجا میتوانند برسند
بزرگتر که میشوی،
هنرها را زیبا میکنی وقتی
انقلاب میکنی
اول علیه خودت
آخرین نخ سیگارت زیر پای ِ ...
ـ این پا، برای بعد ـ
انقلاب میشود
برمیگردی
از تمام مسیرهایی به ناکجا
تا ... کجای فیلم، صدایت از میان تیراندازی
بالا میآید: ... «به یاد آر ورقپارههای تقویم تاریخ را که میگوید هزار و سیصد و چهلوپنج سال است ...»
دنیا چقدر کوچک است
انگار همین دیروز، شش روز
با یالهای اسبهای ترکمن
خوزستان را سیل ...
زیرورو کرد
انگشت اشارهی حزب بعث
و از زمین و آسمان
برادرکشی باب شد ...
چقدر سریع گذشت
انگار همین یک ساعت پیش
جام زهر را توی رگهای جماران ریختند
و تو، دوباره آغاز شدی
تا خودت را برداری
از میان
تا هر چه هست، خداست!
دوباره رد پایت پیدا میشود
بوی بهدستآمدهها را گرفتهای
اینجا، فکه
روز ـ بیرونی / سکانس رفتن ِ تو
سکتهی زمان بود
برای میز تدوینی رو بهسوی خدا
و آوینی ... با پای راست
پیدا میشود
مثل همیشه
دست چپ زیر سر و روی صورت دست راست
عطر تیرز خوزستان و ایلام را
پر میکند
ایران را
نام ِ تو
از رملهای فکه خجالت میکشند
والمریهای نفرینشده
گورهای دستهجمعی
همینجایند
میان همین محلهی خودمان
و
دوربین سوپر هشت: میچرخد
هنوز
و چهل شاهد من و توایم برادر
که دل پای راستمان برای مسجد محل تنگ است!
وحید پیام نور ـ 20 فروردین 1392 ـ تهران