وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

فقط یک ایرانی می‌تواند ...؟ (دو)

چندی پیش پستی داشتم در تارنگار با عنوان: فقط یک ایرانی می‌تواند ...؟ و حالا حالم بهم می‌خورد که باید دوباره در همان مورد بنویسم. چندی است چندشم می‌شود وقتی می‌بینم هم‌میهنان عزیزم که متأسفانه تابعین مکتب لایکیسم و شیریسم، شده‌اند، همچنان ندانسته می‌دوند به ناکجا. چندی است صفحات فیس‌بوک پرشده از اظهارنظر عده‌ای انسان‌دوست که اعدام را عملی غیرانسانی می‌دانند و با آن مخالف هستند. اهم حرف دل این عزیزان چنین است:
اعدام را متوقف کنید!

2013


خب تا ساعتی دیگر، پرونده سال 2012 میلادی بسته می‌شود. عده‌ای از هم‌میهنان که دستی در خیالات و تصورات دارند ولی در پایه اهل مطالعه هستند، ساعت‌ها وقت عمرمان را با ایشان سر جدال بر سر ادعاهایی غیرمنطقی گذراندند. اهم این مباحث چنین بود:
سال 2012، به گفته‌ی نوستراداموس آخرالزمان است!
در این سال اسرائیل به ایران حمله می‌کند!
قرار است شهاب بارانی بشود و اهل زمین نابود شوند!
قرار است سه شبانه‌روز، شب باشد!
قرار است این باشد و آن بشود و هکذا ...؛ 

فقط یک ایرانی می‌تواند ...؟ (یک)


توی فیس‌بوک اون بالا باز زده در چه فکری. راستش رو بگم؟ در فکر بی‌فرهنگی‌های بعضی از مردم سرزمینم هستم. نمی‌دونم روی این وضعیت مردم چه اسمی می شه گذاشت ولی انگار اکثریت قریب به‌اتفاق مملکت دچار نوعی خبر ـ جو زدگی هستند و فیس‌بوک هم ابزاری از نوع دمش گرم هست که این مدعی اثبات بشه. یه مثال می‌زنم نگی دچار توهم شده‌ام. آلان نزدیک به یه ساله که تقریباً نصف بیشتر ساعاتش رو توی راه گذروندم. از این شهر به اون شهر و توی جاده سوالی همیشه ذهنم رو درگیر خودش می‌کنه: 

دلیل این‌همه آزار چیست؟ (دو)

دلیل این‌همه آزار چیست؟ 
آن‌قدر فورانم که هیچ اقیانوسی را یارای خاموشی‌ام نیست؛ اما آن‌قدر خسته‌ام که نای نوشتن ندارم. رمانی را تحت عنوان «قرارمان این نبود» آغاز کرده بودم. قصد داشتم این کار را در سه بخش ارائه کنم. بخش نخست را نوشتم؛ تمام و کمال. بخش دوم را تا نصفه پیش بردم. درگیر تحقیق شدم و حالا که می‌بینم بعضی‌ها بدون حتی یک اسلاید نگاه کردن فیلم می‌سازند و یا بدون بازبینی متن، کتاب چاپ می‌کنند، درگیر این دوراهی شده‌ام که کدام دسته در راه درست قدم برمی‌دارند؟ چند روز پیش با یکی از دوستان نشسته بودیم و غصه‌ی هنر و فرهنگ مملکت را می‌خوردیم. بعد برایم مسائلی که پیش‌ازاین طبیعی بودند تبدیل به پیچیده‌ترین مسائل فکری شدند. 

دلیل این‌همه آزار چیست (یک)


نور زیاد را نشانه صبح نگیر، در این وقت شب داریم به دیوار می‌خوریم.
دلیل این‌همه آزار چیست؟ اینکه نگهبان پاس دوم کتابخانه‌ات باشی و سرت را میان سطرها به چپ و راست تکان دهی تا کشفی کنی و بعد حاصل این‌همه خودآزاری را ... این چه مرضی است که خواب را به خود حرام کنی تا مثلاً بنویسی که شاید یکی روزی خواند و بعد دستی هم تکان داد که آن‌قدرها هم عجیب نبود، غریب نبود، بعید نبود؛ یا که اینو باش که ما سال‌ها پیش این شاخ را شکسته بودیم و اصلن همین‌ها را برای چه می‌نویسم؟ این چه رنجی است که به جان می‌خریم به هیچ؟ برای که می‌نویسیم؟ اصلن برای چه می‌نویسیم؟ می‌نویسیم که مثلن بگوییم: هستیم؟ به فرض که هستیم؛ که چه؟ انتشار اینترنتی، مجاز اندر مجاز، این روزها دیتا علیه پاپیروس انقلاب کرده است و ما همه‌ی زجرهایمان را با دو فرمان ابتدایی به یغما رفته می‌یابیم. کپی ـ پیست! از این هم ساده‌تر! بعضی وقت‌ها هم دچار شک می‌شوی که من دزدیدم یا من دزدیده شدم؟ حق التالیف بخورد توی سرشان، باید برای هر یک‌صد صفحه پانصد هزار تومان هم بدهی! می‌خواهم صدسال سیاه هم کسی نخواند و به‌جای نشر این چرندیات، چهارکتاب پدرمادردار بخرم و باز خودآزاری کنم. شب تا سلام دوباره خورشید کنار چراغ مطالعه لم بدهم و یا کلیدهای این کیبورد را فشار که مثلن حرفی زده باشیم که غمباد نگیریم. بعد هم دوباره به سرقت برویم!
دلیل این‌همه آزار چیست؟

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر