وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

دلیل این‌همه آزار چیست؟ (دو)


دلیل این‌همه آزار چیست؟
آن‌قدر فورانم که هیچ اقیانوسی را یارای خاموشی‌ام نیست؛ اما آن‌قدر خسته‌ام که نای نوشتن ندارم. رمانی را تحت عنوان «قرارمان این نبود» آغاز کرده بودم. قصد داشتم این کار را در سه بخش ارائه کنم. بخش نخست را نوشتم؛ تمام و کمال. بخش دوم را تا نصفه پیش بردم. درگیر تحقیق شدم و حالا که می‌بینم بعضی‌ها بدون حتی یک اسلاید نگاه کردن فیلم می‌سازند و یا بدون بازبینی متن، کتاب چاپ می‌کنند، درگیر این دوراهی شده‌ام که کدام دسته در راه درست قدم برمی‌دارند؟ چند روز پیش با یکی از دوستان نشسته بودیم و غصه‌ی هنر و فرهنگ مملکت را می‌خوردیم. بعد برایم مسائلی که پیش‌ازاین طبیعی بودند تبدیل به پیچیده‌ترین مسائل فکری شدند.
اول: چرا باید این مسائل برایمان طبیعی بشوند؟
دوم: چرا عموماً مخاطبین بدون خواندن متن دوستی که به وبلاگ یا فیس‌بوکش رفته‌اند، تعریف می‌کنند و لایک از خودشان بروز می‌دهند؟
سوم: چرا چهار برابر مخاطبین نویسنده و شاعر و هنرمند و فوتبالیست و تحلیلگر سیاسی و پزشک و ... داریم؟
چهارم: تا کی می‌خواهد همین وضعیت باشد؟
پنجم: چرا بااینکه کشورمان نفت دارد و ادعا می‌شود صادرات بنزین دارد؛ سوخت جیره‌بندی است؟
ششم: چرا بااینکه تورم نداشته‌ایم (!) مث همان موقع‌هایی که تورم داشتیم، پول کم می‌آوریم؟
هفتم: چرا بااینکه بیکاری تک‌رقمی است، کسی از کار زیاد شکایت نمی‌کند؟
هشتم: چرا ملت ما این‌قدر جوگیر و روشنفکران ما این‌قدر ضعفی و مذهبیان ما این‌قدر درگیر و مسئولان ما این‌قدر نامسئول و متخصصین ما این‌قدر بی‌سواد و بی‌سوادهایمان این‌قدر زیادند؟ مگر چند میلیون پنهانی در این کشور زندگی می‌کنند؟
نهم: چرا وقتی درآمد یک ماه من پنج میلیون تومان باشد با ماهی که پانصد هزار تومان درآمد داشتم و ماهی که اصلن درآمدی نداشتم هیچ فرقی احساس نمی‌شود؟
دهم: چرا دروغ می‌گوییم بااینکه می‌دانیم بد است؟ خیانت می‌کنیم بااینکه می‌دانیم نامردی است؟ حرف می‌زنیم ولی عمل نمی‌کنیم؛ مرگ را برای همسایه حق می‌دانیم و سوزن نزده، شمشیر را به شکم دیگری فرومی‌کنیم و اصلن چرا مثل حیوان شده‌ایم؟ این بود میراث برجا مانده از نوادگان عقب‌مانده هخامنش؟ چرا نود و هفت درصد جامعه آماری پژوهش میدانی در خصوص «معنای ایران و وجه‌تسمیه‌ی آن» که از قشر دانشگاهی (استادان و دانشجویان) نمونه‌برداری شده‌اند، نمی‌دانند که ایران یعنی چه؟ چرا من، آلان عصبانی‌ام بدون آنکه بدانم چرا؟ خوابم نمی‌برد و هی فکر می‌کنم و هی ... چرا برای نمازگزاران مسجدی که کوچک‌ترینشان 50 ساله است و از 10 سالگی در همین مسجد نماز خوانده هنوز احکام طهارت تعریف می‌کنند؟ مگر دین حرف دیگری ندارد؟ چرا باید در فیلم‌ها و سریال‌های مسخره‌ی مکزیکی و برزیلی که این روزها از طریق امواج شبکه‌های فارسی‌زبان وارد خانه‌هایمان می‌شوند، برای پدر روحانی احترام قائل‌اند ولی راننده‌ی تاکسی‌ای که امشب مرا به خانه‌ام رساند، ملای پیر بین راه را سوار نکرد؟ چرا نمی‌خواهیم قبول کنیم همان‌قدر که اخبار سیما بوی خیانت دارد؛ اتاق خبر من و تو هم از توهم زدگی رنج می‌برد. چرا سی سال است که هرسال قرار است سال آخر باشد؟ چرا «سال بلوا» را دوباره نمی‌خوانم تا فراموش کنم «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند»، «در انتظار بربرها»؛ «دل‌تنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم شده‌اند». روی «همه‌ی نام‌ها»یم خط نمی‌کشم تا «بوف کوری» یا «سگ ولگردی»؛ «بینایی»اش را به دست آورد و «سگ سفید» شود؟ چرا این‌قدر لذت‌هایی که برای استفاده از آن‌ها به زمین آمده‌ایم را فراموش کرده‌ایم؟ به یاد داری آخرین سیبی که بو و مزه‌ی سیب‌های دوران دبستان (همان‌که برای زنگ تفریح در کیفت زورچپان شده بود و بعد یک گاز سر از سطل زباله درمی‌آورد) را ندارد؟ چرا هم‌وزن محصولات صنایع غذایی کم می‌شود و هم قیمتشان اضافه می‌شود؟ داستان این شاخ‌وشانه‌کشی برای وی پــــی ان ها و دبشـ هـای ماه بار 0 چه هدفی را دنبال می‌کند؟ چرا یک روزنامه‌نگار نوستراداموس ایران است؟ روم‌های یاهو؛ بوی جنابت می‌دهد و عرق ترشیده روی دیوارهای فاخـشه خاله‌ها و ما از ترس فیل خیس شدگی باید غلط املایی اختراع کنیم و عده‌ای پول بگیرند تا به‌جای کلمه سخیف و بیگانه‌ی هرچی واژه خنده‌داری پیشنهاد دهند؟ آن‌یکی که به‌اصطلاح استاد دانشگاه است و مترجم، بی‌سوادی‌اش را به دریدا و هایدگر نسبت دهد و این چهار جوان چهار صفحه خوان جلسات چهارشنبه‌ها، باد به سر شوند؟ عصر ارتباطات است و انگار بیشتر قطع ارتباطات است. دو ماه است با برادرم حتی یک دقیقه تلفنی صحبت نکرده‌ام. دو ماه است زنم را برای شام بیرون نبرده‌ام و شاید دو سال باشد که بدون من به خرید می‌رود. اصلن دلیل این‌همه آزار چیست؟ دیگر دارد پلک‌هایم می‌افتند. به قول آن مرد اسطوره‌ای: من و تو کم گفتیم وگرنه؛ گفتی‌ها کم نیست!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر