وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

فقط یک ایرانی می‌تواند ...؟ (یک)


توی فیس‌بوک اون بالا باز زده در چه فکری. راستش رو بگم؟ در فکر بی‌فرهنگی‌های بعضی از مردم سرزمینم هستم. نمی‌دونم روی این وضعیت مردم چه اسمی می شه گذاشت ولی انگار اکثریت قریب به‌اتفاق مملکت دچار نوعی خبر ـ جو زدگی هستند و فیس‌بوک هم ابزاری از نوع دمش گرم هست که این مدعی اثبات بشه. یه مثال می‌زنم نگی دچار توهم شده‌ام. آلان نزدیک به یه ساله که تقریباً نصف بیشتر ساعاتش رو توی راه گذروندم. از این شهر به اون شهر و توی جاده سوالی همیشه ذهنم رو درگیر خودش می‌کنه: ساکنین این روستا یا این منطقه چطوری زندگی می‌کنن؟ خب مشخصاً بعدش با خودم فکر می‌کنم شاید اون‌ها به سختی زندگی کنن به حتم که در ظاهر الکی خوش نیستند؛ ولی شاید خوشبخت باشن! کسی چه می دونه؟ شاید امکانات رفاهی کم باشه، پنجره ی اتاق رو به بوی خاک و پهن باز بشه و یا صدای مرغ و خروس ها سر صبح آدم رو از خواب بندازه ولی واقعیت اش اینه که این ها برای من نوعی که در اون فضا زندگی نمی‌کنم شاید عجیب باشه. شاید تصور اینکه بخوام یه عمر این مدلی زندگی کنم حالم رو دگرگون کنه در حالی که به حتم یه هفته اینطوری زندگی کردن آرزوم ِ. جوابی که همیشه بهش می رسم اینه که این مدل زندگی کردن، سبک زندگی مخصوص اون مناطق و شاید ساکنین چنین محیط‌هایی براشون از ما سخت‌تر باشه که بخوان به‌جای ما زندگی کنن، دود، بوق، چراغ‌قرمز، چک، دادگاه، پاسگاه، قسط معوق و ... به‌هرحال اینا رو فاکتور بگیرم که جان کلام رو بگم، چند روز پیش، یه مدرسه در نقطه‌ای از کشور، متأسفانه دچار حریق می‌شه و چند کودک می‌سوزند و خب یه شوی تلویزیونی هم برپا می‌شه که مسئولین به فکر هستند (البته توی همین پرانتز بگم که خودم چون تلویزیون نمی‌بینم، نمی دونم این شو برگزار شد یا نه اگه نشده من عذرخواهی می‌کنم ولی معمول و مرسوم چنین ِ و چنین خواهد ماند ...). تا اینجاش رو هرطوری بود هضم کردم ولی از اینجا به بعدش دیگه حالمو بهم می‌زنه.
یه عده که من نمی‌دونم اسمشون رو چی بذارم از این اتفاق یک بلندگو درست می‌کنن و می‌افتن به جون اعتقادات دیگران. داداش، آبجی، عزیز ِ دلم، من اصلن تلویزیون نمی‌بینم، تو که ماهواره بینی، تو که اند ِ دیتایی، تو که آلویز آن‌لاینی آن‌آل‌هدلاین‌نیوز، می‌شه بگی کجای تو سوخته؟ دلت؟ سرت؟ پات؟ ماتحت مبارک؟ که بدبختی‌ی یه عده رو بهونه می‌کنی که خودت رو یه انسان دوست، یه خیرخواه بشریت، یه متفاوط، یه روشنفکر، یه از همه بهتر نشون بدی؟ نکن عزیز جان، این کارها آخر و عاقبت نداره. خدائیش مثلن میای توی فیس‌بوکت می‌زاری: «با پول طلاهای ضریح جدید آقا امام حسین!! چند تا از این مدرسه‌ها میتونست بخاری استاندارد داشته باشه؟! آلان این دخترک باید بره صورتشو برای شفا گرفتن به کدوم ضریح بسابه؟! به اشک ریختن‌های این پرستار دقت کنید»...؛ و یه عکس می‌ذاری که من نمی‌تونم ارتباطش رو با موضوعی که درگیرشی درک کنم. آلان ضریح ساختن بد ِ؟ بخاری استانداردش خوبه؟ جراحی پلاستیک رو مسخره می‌کنی؟ از کار پرستاره تعریف می‌کنی؟ آلان داستان دقیقا چیه؟
ببین برادر، خواهر، هموطن، هرچیزی که هستی، ای انسان عزیز که می‌دونم دل پردردی داری. می دونم بالاخره یه جائیت سوخته ولی به جون عزیزت این کارت مصداق بارز جومال شدگی نوع آ هست که هم مسریِ و هم خطرناک. در دراز مدت می‌تونه باعث کوری دل و حتی چشم هم بشه. ولی هموطن گلم که می‌گی: «من ایرانیم، فقط یه ایرانی» چند تا نکته رو باس بهت بگم: 1 ـ فقط تو ایرانی نیستی! 2 ـ ایرانی بودن همچین آش دهن سوزی نیستا، خب منم هستم، منم از نوادگان عقب مانده‌ی هخامنشم که چی؟ ولی جنسیت دارم، قد و وزن دارم، یه سری اعتقاد و باور دارم، یه سری مدرک و گواهینامه صلاحیت علمی و کوفت و زهر مار دارم که به استناد اونا همچینا هم پرت نیستم و در یک کلمه بهت بگم هویت دارم. منظورم این نیست که تو نداری یا کم داری یا ... نه ببین عزیز، تو داری بلا تشبیه، شقیقه رو به بادهای شکمی ربط می‌دی. تاثر از اتفاقاتی این‌چنین، بیانگر روحیات انسانی است و مطمئنم که انسانیت مختص ایران نیست. وقتی انسانیت‌ات درد می‌گیره، خب باس برای خیلی چیزا درد بگیره و بحث اصلن فرا ملی می‌شه.
ای بابا انگار تند رفتم، برگردیم عقب.
خب تو لابد منظورت اینه که یک «فقط ایرانی» باس به‌عوض اینکه طلا و جوهراش رو بدن به ستاد بازسازی عتبات عالیات، ببره و بخاری استاندارد بخره برای مدرسه‌های دوردست ها؟ یعنی اگه این کار رو نکنه ایرانی نیست؟ آلان داری ایرانی‌ها رو یقه می‌کنی؟ ها شاید منظورت اینه که می‌خوای دولت رو خفت کنی. ها، خب اونم که روش‌اش فیسبوکی نیست، پاشو برو جلو در یکی از همین سازمان‌های مربوط به امور بشر‌دوستانه یا همون ستاد بازسازی که به نوعی داری نقدش می‌کنی بست بشین تا وقتی مشکل بخاری‌ها حل نشده هم نرو خونه‌ات، البته می‌دونم این کار شدنی نیست چون کسی گوش نمی‌ده چون همه چی آرومه. بهرحال روش‌اش این نیست که باور یه عده رو هم زیر سؤال ببری. ببین داداش گلم یا خواهر خوبم، ما سرزمین فقیری نداریم که اگه پولمون رو بدیم برای امام حسین ضریح ساخته بشه، دیگه به نون شبمون بمونیم. مشکل اینه که فرهنگ انجام کار خیر درست جا نیافتاده. مهم اینه که توی نوعی میای می‌نویسی این مطلب که نه صغری مشخصی داره، نه کبرایی و نه استنتاجی منطقی بعد (از همه‌ی لایک زده ها عذرخواهم) تا آلان 6916 تا لایک می خوره، 639 نفر هم میان و زیر فرمایشات شما، فحش و فضاحت می‌کشن به باور یه عده که کم هم نیستن. البته خودت هم بدت نمیاد. پیش خودت هم حال می‌کنی که به به پست من از فلان نویسنده هم بیشتر مورد توجه قرار گرفته؛ خب واسه همین داری زور می‌زنی که فقط ایرانی باشی. ببینم، کاش اسم و رسم و شجره‌نامه‌ات رو می‌ذاشتی یه بررسی کنیم ببینیم به کجا می‌رسی. بعد می‌شدی رهبر جنبش «من ایرانیم، فقط یه ایرانی» کاش خودت رو معرفی می‌کردی، میزان تحصیلاتت و ... و کاش اون پیروان مکتب لایکیسم، یه خوده قبل از فشردن اون دکمه فکر می‌کردن که ما مجبور نشیم این‌قدر فکر کنیم که آخه چرا؟؟؟ ...

ارجاع برون متنی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر