وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

دست‌گرمی

اول تو را نوازش می‌کنم

بعد می‌روم تخت خواب می‌بینم

شاید هم درختی را پیش از آن‌که تخت بشود

و یا قبل‌تر خواب زمین را ببینم

که مرا زائید و وزنش زیاد شد

تبر به دست به دنیا نیامده‌ام

که جنازه‌ام را توی تابوت شیشه‌ای گذاشتند

توی خواب‌هایم

زنی جیغ کشید

و من ناگهان‌تر از سونامی

نازل شدم

زمین را بلعیدم و هی توی خواب‌هایم

خواب می‌دیدم

خواب

می‌دیدم

تو را که برایم دست تکان می‌دهی

و لبخندت

کوچه را که نه،

شهر را که نه،

کشور را که نه،

زمین را که نه،

 جهان را که

روشن کرده

دوست دارم

وقتی کنار نام من است

و دلت

غرق می‌شود

در تایتانیکی به مقصد خواب‌هایم

تا برایم دست تکان بدهی

پیدایت کنم

میان شلوغی ایستگاه

و بعد بوس آغوشت را بکشم

روی سینه‌ام

خودم را ول کنم

میان موجی موها و شرجی اندامت

آن‌قدر بو بکشم تا شب‌بوها را باور کنم

و

تخت بخوابم

23 مهرماه 1391، گنبدکاووس

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر