-
جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۲۱ ب.ظ
به بهانهی پرکشیدن خالق بال در بال، محمدرضا لطفی، تقدیمیای به آن حضرت درویش، پیشکش دوستان میشود...
□
امروز چرا محمدرضا؟
امروز چرا؟
هنوز گله از چرا برنگشته است
هنوز لابهلای نی زار
کسانی پی کسایی رفتهاند و بازنیامدهاند
و عشق لاغرتر از قبل
قیامت کرده
روی سیمهای تار
گرگان
اما دشت
سهمی از تو، نخواهد داشت
بارکن محمدرضا
قطعهی هنرمندان،
اشتهای سیریناپذیری دارد!
امروز چرا؟
تو که نباشی،
سیگارهای لعنتی
به سمت کدام نت شلیک کنند؟
و صدای یحیی
از گلوی کدام تار
تاریکی، خوابهایم را
روشن کند؟
سالار،
امروز چرا؟
قافلهات را صدا بزن
عارفـ ـانه
درویش!
خان ِ هیچ تفنگی
گلوی چاووش تو را همآورد نبود و نیست
با کدام زبان بگویم، باور کنی؟
میدانی؟
امروز صدای صاعقهی بلندی آمد
و بعد از دقایقی
تلفن گفت که تورفتهای
گفتم:
تلفن دروغهای زیادی گفته است
و گریهام گرفت
با بیدها چهره به چهره
دست در گردن،
بال در بال
زیر ِ باران عکسی ...
انداختیم
خودمان را
به دست و پای خدا
که
وطنم، ایران را
این جان ِ جان را
چشمه نوش ِ لطفش نگهدارد
و تنها یک خاطره
یک معمای هستی دیگر
یک همیشه در میان
چون تو
برایمان مبعوث کند.
رمز عشق را تو میدانی
که پروازت سپیده ایست
همرنگ پیرهنت
همرنگ موهایت
همرنگ ریشهایت
و سبیلهایت را
که زخم گلوله داشت را
از یاد نمیبرم
دلت را
خدابههمراهت
ولی محمدرضا
ولی
امروز چرا؟