-
شنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ
حرفهایی که از زبان آدمی خارج میشوند بر چند قسم هستند. برخی برای بیان خواهشات و نیازهاست. برخی برای ارتباطات بشری و طرح خواستهها و نیازهاست. برخی از جنس تعلیم و تربیت است و بهترین آنها حرفهایی است برای تفکر. اما برترین کلام، آن است که برای زندگی کردن باشد. برترین کلام، مانند انگشتری نگیندار است. در میان کلامهایی برای زندگی، نگین کلامی است که «برای بهتر زندگی کردن» باشد. نقش روی این نگین، کلامهایی است که به تو در رسیدن به «بهترین زندگی ابدی» کمک کند.
حرفهای امیر کلام، از این جنس است.
عنه علیه السلام : مَن أجهَدَ نَفسَهُ فی إصلاحِها سَعِدَ ، مَن أهمَلَ نفسَهُ فی لَذّاتِها شَقِیَ و بَعُدَ . [غرر الحکم : (8246 ـ 8247) .]
یعنی: هرس که نفسش را در راه اصلاح آن به رنج افکند ، خوشبخت شود و هرکه آن را با لذّتهایش واگذارد ، بدبخت گردد و [از درگاه حق ] دور شود .
اگر نگاهی به جامعه جهانی داشته باشیم؛ متوجه میشویم که فی الحال لذت طلبی صدر خواستههای ابناء بشر قرارگرفته است. امروز انواع رسانه و محتوای رسانهای در حوزه رشد شخصیتی میکوشد موفقیت را به رسیدن به ثروت و ثروت را وسیلهای برای سیری خواهش نفسانی که منجر به لذت میشود و لذت را بزرگترین هدف زندگی فرد معرفی کند. مشکل ما عدم درک صحیح از واژه موفقیت است و متأسفانه، مربیان شخصیتی و راهنمایان توسعه فردی که در بازار کلمههای پرطمطراق هرروز صاحب واژه جدید میشوند؛ یکی از عوامل اصلی توسعه این مفهوم اشتباه هستند! یعنی همانهایی که قرار است راهنمای آدم در رسیدن به موفقیت و خوشبختی باشند؛ اصلیترین مایهی گمراهی ما هستند.
میگویی رفیق من چرا اینقدر طمع داری؟ یک کتاب جلویت میگذارد که بخوان تا بفهمی بابا باید پولدار باشد! باید قورباغه بخوری! منتور / پرسونال کوچم گفته و ... ! حالا متوجه میشویم چرا در کتب عرفان نظری، اینهمه بر وجود استاد تأکید میشود و یافتن استاد آگاه، بزرگترین هدف، دعا و خواهش طالب راه حق معرفی میشود. داشتن استاد خوب نعمت است. فرمود:
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن | ظلمات است بترس از خطر گمراهی
چقدر جهان کوچک است! در نوجوانی بهواسطهی همین تائیدات با درب منزل علمای مختلف که گمان میکردیم بهعنوان استاد و مرشد میتوانیم از محضرشان کسب فیض کنیم؛ آشنا شدیم. چند رحمت الهی هم که در این ایام پیدا کردیم؛ رفتارشان را با انواع دوزانو نشین، با دقت دیدهایم. به خاطر دارم محضر بزرگواری مشرف شدیم. بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر بودم و دوستی عزیز. از ما اصرار بود و از استاد انکار. سر آخر فرفرهای دستمان دادند و ما کودکان را به کوچه راهنمایی کردند که باد میوزد، بروید! بیرون که آمدیم، دوست ما گفت: اینقدر از این آخوندهای اینجوری که دلشان میخواهد منتشان را بکشیم بدم میآید که نگو! یکی نیست بگوید: آدم باش! تو نشستهای اینجا، مفت میخوری که به درد روحی ما رسیدگی کنی! همان بهتر! اصلاً این در حدی نبود که بتواند استاد ما باشد! خدا ما را خیلی دوست داشت که نشد عمرمان پیش این تلف بشود! دروغ چرا به قول آن شخصیت داستانی تا قبر آ آ آ آ! ته دل خودم هم از اینکه عالمی وارسته و بنام، دو نوجوان را نپذیرفته بود؛ از آن حضرت رنجیده بودم. اما شعری توی سرم ریتم گرفته بود که:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی | هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.
با خودم گفتم بروم بختم را مجدد آزمایش کنم. بعد از نماز ظهر و عصر، رفتم محضرشان با گردنکج نشستم. با قلب شکسته. این بار همچون پدری مهربان با لبخند فرمود: نگفتم وقت ندارم؟ عرض کردم، نفرمودید ناامید شوید و برنگردید! گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟
لبخند زدند و فرمودند: ما که هیچکارهایم. این بیشتر در رابطهی با خدا گفته میشود.
احساس کردم یخهای قلبم باز شد. آمدم بگویم: ما انتظار نداشتیم که ردمان کنی آقاجان، بغض داشتم. چیزی نگفته فرمودند: رفیق راه مهم است باباجان. خیلی هم مهم است. آدم که میخواهد برود مسافرت، دقت میکند که همسفرش چه کسی است؟ هان؟ همینطور میرود سوار یک اتوبوس میشود؟ نمیپرسد کجا میرود آن اتوبوس؟ راننده کیست؟ بهای بلیت چقدر است؟ نشنیدی؟ کبوتر با کبوتر، باز با باز؟ نشنیدی؟ اول بگو با کیستی تا گویمت خود کیستی؟ دقت کن با چه کسی حشرونشر داری تا درست محشور شوی! آدم که در خانهاش را برای هر کس و ناکسی باز نمیکند که . میخواهی به خدا برسی؟ مراقب درهای روحت باش. در معرض هر چیز نباش. آدم بداند کجا باشد و کجا نباشد؛ چه ببیند، چه نبیند؛ چه بشنود و چه نشنود؛ کلی جلو افتاده است.
متوجه شدم منظورشان آن اراجیف است که جلوی در آن دوستمان گفته بود.
عرض کردم حاجآقا، ما میخواهیم به خدا برسیم! لبخند معنیداری زدند و فرمودند: همه میرسند آقاجان. انا لله و انا الیه راجعون. گفتم: منظورم پیش از مرگ است. فرمودند: آن چیز که در جستن آنی، آنی. توفیق داشته باشی، اراده کنی که قدم برداری، اول قدم را که به زمین بگذاری، رسیدهای. ما از خدا جدا نیستیم که به خدا برسیم فرزندم.
بماند که چقدر این حرفها برای آن روزمان زود بود. وقتی جو را مساعد دیدم به خیال خودم خواستم شفاعت دوستم را هم کرده باشم. عرض کردم: خب ما نیاز به استاد داریم! فرمودند که چه بشود؟ ـ که در این راه رشد کنیم. : به آنچه میدانی عمل کن، آنچه را نمیدانی خداوند به تو میآموزد. – بالاخره آدم راهبلد هم نیاز دارد. من و دوستم آمده بودیم که شما اگر محبت کنید و ما را قبول کنید؛ ما هم در این راه بیافتیم. این ابیات را خواندند:
چون بود اصل گوهری قابل | تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد | آهنی را که بدگهر باشد
سگ به دریای هفتگانه بشوی | که چو تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند | چون بیاید هنوز خر باشد
ادامه دادند که روزی متوجه میشوی که باید برای کسانی وقت بگذاری که مستعد باشند. بعد مبسوط بیت آخر را معنی کردند و اگر بخواهم به جهت بهرهمندی مخاطبین عرض کنم اینکه: همنشینی با بزرگان، هیچ فایدهای ندارد اگر از آن جنس نباشی. یعنی دیدهاید برخی مدام در محضر یک فرد بزرگ هستند، بهعنوان همسایه، مأموم، شاگرد و حتی همسر و یا فرزند ولی هیچ بهرهای از آن بزرگ برنمیدارند؟ اینکه این مطلب را همین چند روز اخیر با پوست و گوشت و استخوان و مغز آن درک کردم؛ بماند برای بعد؛ عجالتاً اصل حرف:
برای اصلاح نفس باید سختی کشید. وقتهایی باید تحقیر شد، توهین شنید، از جامعه طرد شد و هزار و یک بلا را به جان خرید تا جانان خریدار آدم بشوند. موفقیت یعنی رسیدن به همین نقطه. حالا با هر مکتب و ایسم و فرهنگی که میخواهد داشته باشی. یعنی خودت را درست بکنی. دنبال چیز درست باشی چرا که :
تا در طلب گوهر کانی کانی | تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی | هر چیز که در جستن آنی آنی
موفقیت از ریشهی وفق است. شنیدهای که میگویند: وفق مراد؟ اینکه به خواستهات برسی، یعنی موفق شدهای. مراقب باش خواستهات را دیگران و بهاشتباه برایت تعیین نکنند عزیز من. اول مطمئن بشو خواستهات پول و ثروت، قدرت و یا شهرت است و بعد در پی این سراب بدو. فرصت زندگی آنقدر زیاد نیست که هرروز در پی یک سراب بدوی! چشمت را بازکن ببین دنبال چه هستی! تو همانی. تو با همنشین خود، روی خودت قیمت میگذاری. آدمی با آنچه دوستش دارد است و بزرگان گفتهاند که همان است که حب آن را دارد!
اباذر علیهالرحمه پیامبر را گفت:
یا نَبِیَّ اللّه ، إنّی اُحِبُّ أقوامًا ما أبلُغُ أعمالَهُم . فَقالَ : یا أبا ذَرٍّ ، المَرءُ مَعَ مَن أحَبَّ ولَهُ مَا اکتَسَبَ . قُلتُ : فَإِنّی اُحِبُّ اللّه ورَسولَهُ واهلبیت نَبِیِّهِ . قالَ : فَإِنَّکَ مَعَ مَن أحبَبتَ حدیث . (أمالی الطوسیّ : 632 / 1303 ، کشف الغمّة : 2 / 41 .)
ترجمه: اى پیامبر خدا، من مردى را دوست دارم، اما در اعمالشان بهپای آنها نمىرسم. حضرت فرمود: اى ابوذر، آدمى باکسی است که دوستش مىدارد و نتیجه عمل خود را مىبیند. عرض کردم: من خدا و رسول خدا و اهلبیت پیامبرش را دوست دارم. فرمود: پس تو با همان کسى محشور مىشوى که دوست دارى.
از خودمان بپرسیم آیا لذت زودگذر، این کفش و یا لباسی که به تن داریم ـ حالا ممکن است به خاطرش به برادر یا خواهرمان که به آن دستزده پرخاش هم بکنیم! ـ این مدرک دانشگاهی که داریم میگیریم یا گرفتهایم؛ این پست حاکمیتی و مدیریتی، این مرکبی که علیالقاعده ما باید سوارش بشویم ـ که میبینیم برخی مرکبشان سوارشان میشود ـ این صفحات مجازی و تعداد فالوور و شهرت و اینها؛ ببینیم آیا اینها همان چیزی است که ما دوست داریم یا چیز دیگر و چیزهای دیگر را دوست داریم؟!