-
چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ
آقا پیمان دارن تشریف میبرن برای جهاد سازندگی کنتور برق از این دیجیتالیهای جدیدِ. آقا خسته نباشید.
آقا پیمان دارن تشریف میبرن برای جهاد سازندگی کنتور برق از این دیجیتالیهای جدیدِ. آقا خسته نباشید.
آقای کارگردان آقای رسانه برادر چند مسئله نخست به این مأمور امنیت پرواز سریال آسمان من بفرمائید عوض نشون دادن عجلهی رفتن به مدرسه بذاره بچهها صبحونهشون رو بخوردن اسراف بده والا گناه داره و آقای پدر پشت دست بچه بزنه. دوم بهعوض اون کارها روی املایش کار کنه توی اساماس حل شد رو هل شد نزنه. بعد به مادر محترم خانواده بفرمائید باز گذاشتن شیر آب هم اسرافه.
خسته نباشید.
دیشب به تماشای انیمیشن سینمایی «شاهزاده روم» رفتیم. متأسفانه به علت سردرد شدیدی که داشتم تمرکزی که باید داشته باشم را نداشتم لذا تنها به ذکر چند نکته بسنده میکنم.
نخست اینکه تقدیر و تشکر دارم از حامد جعفری، تهیهکننده و هادی محمدیان، کارگردان و کلیه عوامل و دستاندرکاران که پس از مدتها موجب شدند سینما بروم. تلاش خوبی داشتید و جای انیمیشن ایرانی در تولید انیمیشن دنیا، واقعن خالی بود. باشد این انیمیشن، فتح بابی باشد بر ساخت انیمیشنهای سینمایی که مردم را با فرهنگ این مرزوبوم آشنا کند. کیفیت تولید این کار با سایر تولیدات انیمیشن در ایران یک سروگردن برتری دارد. ایراداتی به فیملنامه میتوان گرفت در مواردی مثل عدم توضیح چگونگی ورود نرگس خاتون به منزل امام هادی (ع) و همینطور پرش یکساله داستان و رسیدن به میلاد امام زمان (عج) و مواردی ازایندست که شاید بتوان آنها را با دلایلی چون نبود اجماع سند و روایت، کمبود بودجه و ... توجیه کرد اما بههرحال این ایرادها وارد است اما از آنها میگذریم لیکن در پرداخت شخصیتها به چند کودک توجه ویژهای شده که سند روایی نداشتهاند و میشد بهعوض پرداخت به آنها به اصل داستان بیشتر توجه کرد. البته اینکه بگوییم باید کاراکترهای کودک برای ایجاد علاقهی مخاطبین کودک در کار وجود داشته باشد را ازنظر نیانداختهام اما شیطنت شرطه زنان که پسرک داشت؛ برای همان مخاطبین بدآموزیهایی در پی دارد.
مورد دیگری که نباید از قلم انداخت در طراحی شخصیت ملیکا، بلندی گردن، کمی توی ذوق میزد. از آن مهمتر، انگشتری است که امام هادی (ع) در دست دارند و حلقهای سیاه و بدون نگین را میماند. (اگر اشتباه ندیده باشم چون سردرد پدر صاحب بچه را درآورده بود) در تصاویری که شخصیتهای معنوی را به شکل تودهای از پروانه و در رویا نشان میداد هم میشد مانند پلانهای دیگر، از زاویهای که صورت در تصویر نباشد استفاده کرد.
اما با تمام این احوال، این تلاش ستودنی است. امیدوارم دوستان، حتماً سراغ شاهنامه هم بروند و نسل جدید را با داستانهای جذاب آن آشنا کنند.
آقای تلویزیون ملی، آقای شبکهی دو، آقای «گاهی به پشت سر نگاه کن» یعنی دستهجمعی روی روان جمعی مملکت اسکی میروید؛ مقداری مطالعه، مقداری مشاوره، آلان که مثل همیشه و از سر اجبار تلویزیون روشن است و صدای برنامههای سراپا غیرمنطقیشان به گوشمان میرسد، یک گاف جدید در داستانتان آزارمان داد.
تابش چکی کشیده به مبلغ سیصد و خوردی و آلان یکی با حکم جلب آمده. همه همدیگر را نگاه میکنند؛ دختر تابش میگوید: تو نمیدانی چک چه کسی را برگشت زدی، صبح از بانک زنگ میزدی، میآوردی مشکلت را حل میکردیم. مملکت قانون چکاش عوضشده یا در تهران روند امور حقوقی فرق دارد؟
برادر گاهی به پشت سرت، عزیز من، چک که کشیده میشود، میرود بانک، گواهی عدم موجودی حساب میگیرد، بعد از 15 روز پرونده به دادگستری میرود، بعد حکم جلب گرفته میشود. آن میان بانک گواهی کسری حساب را برای صاحب حساب میفرستند و درنتیجه صاحبامتیاز و بخصوص حسابداری مجموعه از چک بدون اعتباری که صادر کرده؛ مطلع میشود! یهویی طلبکار با حکم جلب ... عجب؟!
بعد این بابا را آلان بردهاند کلانتری، این بچه سوسول که چشمی هم حساب کنیم، یک ده سالی از دختر تابش جوانتر است، هم سندی آورده (از کجا؟) سند ساختمان مادرش؟(آن را که دادند بابت بستن حسابوکتاب نزولخور) انگار خانهی خاله است و از آسمان سند میرسد به ارزش سیصد و خوردی! بعد سند را میبرند کلانتری! عجب! یعنی نمیدانند باید سند را ببرند ترهین؟ از قاضی دستور بگیرند؟ خب جواناند و جاهل! نمیدانند اما آن شرکت که ظاهراً عریض و طویل هم هست و ده بار تابش پز بهترین وکیلهایش را داده، وکیل ندارد؟ آقا بیخیال... بگذریم که این گافها تمامی ندارد!
همین آلان، نشون داد که ارسطو از بازپرسی برگشته (ریش و مو رو هم که دیشب کوتاه کرده بود) نقی هم داره با کینیک بازی می کنه، یه لحظه ارسطو خواب میبینه، تصویری که ازش در اون سمت استفاده میشه دوباره ریش و مو بلنده! آقا ... آقا ... بچه مچه نکن...!
تبلیغات تاژ ... بزن دست قشنگه رو.
اینکه برنامههایی تولید میشود تا مخاطبین داخل را از برنامههای بیمحتوای برخی از شبکههای فارسیزبان ماهوارهای دور کند، به ذات خوب است؛ اما اینکه به کجا میرویم، خود مطلبی است که در جای خود فراخور توجه است. نشود از دلواپسیی افتادن به دامان عروس بدذات، مردم را گرفتار عروس مذبله کنیم. پیداست صداوسیما درمجموع بیراههای را در این سالهای اخیر در پیش گرفته که در صورت عدم بازنگری در این خطمشی، خود نسخهای از شبکههای ماهوارهای آن چنین گردد.
شاید این حرفها برای هیچکس مهم نباشد؛ اما ...
آنهایی که سریال «خانهی سبز» را ندیدهاند؛ بدانند که از دستشان خیلی چیزها رفته. بازی خیرهکنندهی مرحوم خسرو شکیبایی، یکطرف و حرفهای سبزی که هر جا هر جا نمیتوان زد و بیژن بیرنگ با همکاری مسعود رسام، خوب حرفهایی زدند. این مجموعهی تلویزیونی اجتماعی ـ خانوادگی که در اپیزودهای 40 دقیقهای از شبکهی دو سیما پخش میشد، درواقع روایت رضا صباحی (مرحوم خسرو شکیبایی) یک وکیل دادگستری بود دربارهی مسائلی که برای «خانهی سبز»یها رخ میداد.
سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه مینویسم؛ شعر، داستان یا فیلمنامه نیست. اینها شهروندان شهر درون مناند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایهی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!
آشنایی
خودنوشت
به روایت کارکرد
به روایت تصویر