-
پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۱۳ ق.ظ
فکر نکنم کسی جز من از اینکه یکی به شکماش لگد بزند، خوشحال شه! میدونی؟ با خودم میگم: داره یادمیگییره به دنیا پشتِ پا بزنه. میدونی؟ اینو هیچوقت فراموش نکن، همهی سختیهایی که میکشم؛ واسه خاطر ِ توئه. میدونی چقدر سخت میتونه باشه که هر روز، از صبح تا غروب، یه دستت به کمرت باشه و یه دستت به کار؟ مثلن همین دیروز، کلی خرت و پرت رو از کف اتاق جمع کردم، گذاشتم توی کشوها، صدبار هم گفتمابابا، یکی بیاد ریل این کشوها رو درست کنه...، اما کیه بشنوه؟ هنوز ظرفای صبحونه رو نشستم، کلی ساز رو هم تلمبار شده. میدونی که؟ جاز از همین دیگ و قابلامهها پا گرفته. حالا بعدن برات تعریف میکنم چجوری! راستی، میدونی چن وقته نتونستم بشینم پا پیانو؟ دقیقن سه ماه و ده روز و چهار ساعته! درست از اولین لگدی که زدی! انگار نه انگار نباس کار کنم! اما کو یاور؟ میدونی، برات کلی برنامه دارم. نمیخوام مث بعقیه شی. بینظم، سربه هوا، نیگا اینجا رو، نیگا...! میبینی؟ صدبار گفتمش از این زهرهماریها نکش، مگه به گوشش میره؟ میگه همه میکشن! یکی عرق، یکی مواد، یکی خجالت، یکی غصه، یکی ... نه این یکیها رو تو ندونی بهتره... والا به قرآن، آدم چشاش شیشتا میشه، مردم چطور نون درمیارن؟! گفتم شیش! یعنی اگه طرف من نباشی و بری طرفِ اون، دیگه نه من نه تو! نیگا آسمون آبیه! نیگا ... خُب من تا همینطور آروم آروم میرم ماشین لباسشوییُ روشن میکنم، تو ام همینطور آروم باش و دیگه لگد نزن! آفرین.