-
چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۴۹ ب.ظ
اسبهایی که در موهای تو میدوند،
تشنهاند!
برای گودال شانهات
چشمهایم را آوردهام
برای لبهایت
گرازم
خطونشان میکشد.
طبیعت جنگجوی من، تو را
بهتنهایی
لشکری بیشمار میبیند
اسبهایی که در موهای تو میدوند،
تشنهاند!
برای گودال شانهات
چشمهایم را آوردهام
برای لبهایت
گرازم
خطونشان میکشد.
طبیعت جنگجوی من، تو را
بهتنهایی
لشکری بیشمار میبیند
چند روز پیش دلم برای عباس معروفی تنگ شده بود. فرصت نبود برایش ایمیل بزنم لاجرم این کار را بعنوان نظر در وبلاگش گذاشتم. اینجا هم اضافه شد بلکه بهانه ای باشد تا دوستان ٬ سال بلوا را بیاد بیاورند.
دلم گرفته بود
سر ریسمانی را که با آن تو را دار ...
زدند ... زیر گریه
کودکان شیلیایی،
: شیمیایی ... یکی فریاد زد و
سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه مینویسم؛ شعر، داستان یا فیلمنامه نیست. اینها شهروندان شهر درون مناند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایهی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!
آشنایی
خودنوشت
به روایت کارکرد
به روایت تصویر