وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

رنج‌نامه‌ای به بهانه‌ی رنجی که رفتن یک کوه رنج دارم

فردا پیکر محمدرضا لطفی، در زادگاهش گرگان، به خاک سپرده خواهد شد. این خصلتِ مرده‌پرستی که یکی از ژن‌های برجسته‌ی نژاد پاک و برتر ایرانی است! فردا در گرگان متبلور خواهد گشت. به حتم جماعت بسیاری از اقصی نقاط کشور، به سبب ارادت یا بیش فعالی ژن فوق‌الذکر، یا کنجکاوی، یه طمع عکس انداختن با بزرگان موسیقی کشور، یا تهیه شاهکارهای بلوتوثی و ... در این شهر جمع خواهند شد تا پیکری را به دوش کشند، یا دوشی را در آغوش، یا آغوشی را در کادر، یا ... بهر سبب که این‌ها حواشی‌اند و اصل مطلب در ادامه:

مطلع شدم ستادی برای برگزاری بزرگداشت محمدرضا لطفی تشکیل ‌شده و مسئولین و چهره‌های رسمی، گوی سبقت برهم ربوده‌اند که حالا یا شرم خویش را بکاهند، یا خودی نشان بدهند یا ... مرده‌شور این انگیزه شناسی را که نمی‌گذارد کلام منعقد شود. بهر سبب مانده‌ام خوشحال باشم یا ناراحت. شورای شهر، جلسه می‌گذارد و محل‌هایی برای تدفین این اسطوره موسیقی پیشنهاد‌ می‌دهد. جالب است ملاحظاتی که باید رعایت بشود، وجود دارد یا ندارد، یا ...
یادم می‌آید لطفی که برگشت، کنسرت نیاورانش، لبریز از همشهریانی بود که از بازار سیاه بلیت تهیه کرده بودند تا از محضر استاد بهره‌مند شوند! دریغ و افسوس روزهایی که لطفی آمده بود گرگان تا دینش را به همشهریان ادا نماید! تالار فخر‌الدین اسعد گرگانی در روز آخر بر سر و سینه می‌زد از این‌همه بی‌لطفی که به لطفی شده! مردم فهیم و قدرشناسی که برای کنسرت‌های قرکمر شارژ کن، حصارشانی می‌کنند، یا بهتر چرا مردم عادی، اهالی مدعی موسیقی، صندلی‌ها را به نیامدن‌های همدیگر تعارف می‌زدند.
یک مورد جالب‌تر اینکه لطفی می‌خواست آکادمی موسیقی‌اش را در این شهر راه بیندازد و چقدر جالب است هیچ هنرمندی نرفت جایی، صدایی بلند کند که پس چی شد؟ یکی نگفت این پیرمرد آمده که در کشورش بمیرد. نیازی نیست برود انگشت‌نگاری و ... درگیر تشریفات اداری‌اش کنیم. بیاییم به‌جای سدسازی برای ایشان، به‌قدر وسع یاری‌اش کنیم که این مرد، همانی است که موسیقی ایرانی را از نابودی نجات داده!
حتی در این سال‌های آخر مشاهده شد، بچه سوسول‌های هنوز به دنیا نرسیده، هرچه از گندگاوچاله‌دهانشان درآمد، به این پیرمرد گفتند و عده‌ای شنیدند و حتی کف زدند! یکی نگفت: بچه، تو کجای موسیقی را فتح کرده‌ای که به خودت اجازه می‌دهی به کسی که چهار برابر سنی که داری، برای موسیقی وقت گذاشته، آن دری‌وری‌ها را بهم ببافی.
یک نکته را هرگز از یاد نبریم. اگر لطفی نبود، خیلی‌ها نبودند! حالا این موجب الوجود عده‌ای، اظهارنظری می‌کند در مورد دوستی قدیمی که حتی همان دوست قدیمی نمی‌تواند منکر نقش رفیق قدیمی‌اش در پیشرفت هنری‌اش داشته باشد. این یک مطلب است میان این دو نفر، شما چرا رگ غیرتتان متورم شده است؟
این‌ها را نمونه آوردم از بی‌لطفی‌هایی که با لطفی داشته‌ایم. حالا، فردا می‌خواهیم برویم و لااله‌الاالله بگوییم و از مقام شامخ کسی حرف بزنیم که دیگر نیست! کسی که بودنش را نخواستیم! شاید بهتر این باشد، بنشینیم و فکر کنیم. لطفی جماعت کم نداریم. بعدازاینکه خیالمان راحت شد محمدرضا دیگر از خاک بیرون نخواهد آمد، در ساعات کار، لابه‌لای انجام امور شخصی، یا در ساعات استراحت که بیشتر کار می‌کنیم، فکر کنیم چه‌کارهایی از دستمان برمی‌آید، برای لطفی‌ها بکنیم.
این‌ها که در ذیل می‌آورم، نصایحی است برادرانه، مطابق با اصل هشتم قانونی اساسی، حق من است که بگویم و تو، اگر نمی‌خواهی، نشنو!
شورای شهری‌های عزیز، هنرمند در این شهر زیاد داریم. شما که برنامه‌ریزی می‌کنید و از لابه‌لای پیشنهادات، محل‌های بانمکی استخراج می‌فرمائید، به فکر قطعه‌ای مختص هنرمندان باشید. البته اگر درگیری‌های دیگر اجازه داد که به این کوچک فکری نمائید. در ضمن، ظرفیت چندانی برای گورستان شهر، باقی نماینده است.
عزیزان شورای شهر که از صدقه‌سری قوم‌وخویش به لحاظ تعداد واجدین شرایط به آن شورا راه‌یافته‌اید و خود بهتر می‌دانید چه منابعی در اختیار دارید، یک فکری هم همان لابه‌لا درباره‌ی سازمان بیشتر ورزشی، فرهنگی ورزشی شهرداری فرمایید که باآن‌همه بودجه، باآن‌همه خانه‌ی فرهنگ با موضوعات متنوع، پروژه‌ی خانه هنرمندان ...؟؟؟!!!
برادران فرهنگ و ارشاد، لطفی، فرصتی بود که معلوم نیست دوباره، کی تکرار شود! یک نگاه به وضعیت انجمن‌ها بیندازید.
یک نگاهی به وضعیت بیمه‌ی هنرمندان بیندازید!
یک نگاهی به وضعیت رفتاری برخی از کارکنان خود با هنرمند جماعت بیندازید.
یک نگاهی به کیفیت برنامه‌هایی که اجرا می‌نمایید بیندازید. ببینید مثلن این جشنواره‌ی اقوام بیشتر مورد نیاز استان است یا جشنواره‌های نشاط؟
و موارد بسیار دیگری که در این مختصر نگنجد.
اما آنان که کرسی نشینان مجلس شورای اسلامی هستند. من دیگه هیچ حرفی ندارم!
اما مردم ِ جان. همشهریان گرام، پدران و مادران لطفی جماعت ساز، لطفی‌های خفته در پس خاک، خاکیان نشسته بر مسیرِ لطفی. پاره‌ای از امور، هرگز و تحت هیچ شرایطی، نیاز به حمایت مادون ندارد. از یاد نبرید حکومت، مستخدم شماست در رفع و فتق امور. اینان که بر کرسی نشسته می‌بینید، در اصل نوکران شمایند. نزد ایشان کرنش کردن حماقت است و اسباب ویرانی. براینان باید نظارت داشت. آن چنانکه در تمام قوانین بشری و الهی درج‌شده است. اینان باید به عدل، مجری حقوق باشند؛ آن‌چنان‌که مولی متقیان حکومت فرمود، آن‌چنان‌که مطلوب دین و اصول منطبق با کرامت انسان است. اینان از محل فروش نفت و پرداخت مالیات‌ها، هزینه‌های متعلقه قانونی و ... امرارمعاش می‌نمایند. حلالی و حرامی نانشان درگرو رضایت شماست. این‌قدر خود را دست‌کم نگیرید. حقوق حقه‌تان را مطالبه‌گر باشید. بخواهید، گدایی نکنید. پی خلاف قانون و رشوه نباشید. امضاء گرفتن درخواستی قانونی، نیاز به فعل حرام ندارد! زیرِ میزها در هیچ جای جهان مین نکاشته‌اند و همیشه عده‌ای زیاده‌خواه پیدا می‌شود. به زیاده‌خواهی‌ها دامن نزنید.
خلاف را گزارش کنید. خلاف را مخالفت کنید. خلاف را برنتابید. نگوئید به ما مربوط نیست که همه‌چیز به شما مربوط است. اگر قدمی از دستتان برمی‌آید، بردارید که ما بی‌نهایت همقدم نیازمندیم تا کشور را بسازیم. کار به عمل است و نه شعار. از تشریفات اداری نهراسید. بوروکراسی، لولو نیست. در راستای منافع مادی و معنوی‌تان متحد شوید. تا عادت‌ها عوض شود. تا فردا، اگر لطفی دیگری، خواست کاری زیربنایی را آغاز کند، به بهانه‌ی نبود دستورالعمل، فضای مناسب، تشریفات اداری و ... دلسرد نشود. بداند جایی برای عده‌ای مهم است که کاری انجام بشود یا نشود.
سر آخر عاجزانه از درگاه کبریایی آن یکتا پروردگار، آسایش و راحتی روح محمدرضا لطفی را مسئلت دارم، سلامتی سالمان و بهبودی بیماران را. سربلندی و سرافرازی میهن را در سایه‌ی شعور دینی و نه شور.
خدا کند که بینش، تقوی، مسئولیت‌پذیری، نوع‌دوستی و در یک‌کلام صفات خوب انسانی، آن‌قدر فراگیر شود که آن رفته، بازآید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر