وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

به موهای تو اقتدا می‌کنم


تقدیم به کسی که در لحظات این زایش در کنارم بود!


بغلم کن
تا آغوش خدا را باور کنم
در این شب‌های بیداری و
روزهای روزه‌دار
باور کن
جایی همین حوالی
حلوا پخش می‌کنند
و روزنامه‌ها با درشت‌ترین شماره‌ها
شماره‌ای را چاپ می‌کنند
که در کوتاه‌ترین مدت نایاب می‌شود
روزها زوزه می‌کشند
میان گذشته‌ای که می‌گفت
فردا بیدار می‌شوی
و مرا می‌بینی
که به آسمان پرواز می‌کنم

به نوهای تو اقتدا می‌کنم
که مرا یاد خورشید می‌اندازد و
بوی دریا دارد
برایت صلیب می‌شوم
ناقوس کلیسا
چه می‌دانم
شاید هر نشانه‌ی دیگری از خدا
تا
شروع شود
جوانه‌ی ترانه‌ی خلاصی‌مان از تنهایی
بگذار تو را سوت بزنم
هر شب
یا هر وقت دیگری
که بلندگوی مسجد محله‌مان
خدا را نعره می‌زند
بگذار
برایت دست‌هایم را پست کنم
تا موهایت را ببافی
و به همراهش پاهایم را
تا بروی
و دیگر اجزاء اندامم را
اگر داشته باشی،
شاید باران بگیرد
یا یک جفت یاکریم در خانه‌تان لانه بسازند
تکثیر شوند
در رگ‌های حیات وحش
...
با چشم های تو سلام می‌دهم
نمازم قبول حق؛
کلید بهشت را
برایت کادو می‌کنم
با دست بفرما می‌دهم
حتی
روی دست می گیرمت تا
فرشته‌ها که می‌خواهند تو را بهتر تماشا کنند
خوشحال
برایت دست تکان بدهند
پشت تمام این‌ها
تو ایستاده‌ای
با خورشیدی که روی دوش‌های تو غروب خواهد کرد ...

وحید پیام نور ـ دهم امرداد 1391 ـ گرگان

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر