-
سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۳۰ ب.ظ
از اینکه علاقهی چندانی به مرحوم شهریار ندارم، از خود دلخور نیستم. ابایی هم ندارم که بگویم مخالفم که «روز شعر و ادب فارسی»، در پرانتز «روز بزرگداشت استاد شهریار» را به همراه دارد. هر کس دلایلی برای کار خود دارد چه آنان که در تقویم این روز را نامگذاری کردند چه بندهی حقیر. شاید از فردا پیامهای تبریک زیادی روی شبکههای اجتماعی ردوبدل شود؛ اما به حتم فردا را در سوگ ادبی که به بهانهی ادبیات در این مملکت، خاکسترش به باد سپردهشده، در غم خواهم گذراند.
نخستین جسارت این است که برای برخی از مناسبتها، ایام معلوم داریم از هفته تا دهه. روز شعر و ادب برای ایرانیان با قلههای رفیع و مؤثر جهانی که دارند، ظلم است. منکر این امر نیستم که روز گرامیداشت حافظ هم داریم یا فردوسی و ... و خود اهالی شعر و ادب، به بهانههای مختلف بزرگداشتهایی برای بزرگان برگزار میکنند، در کنار کوچک داشتهای فرمایشی و ... و این خود غنیمت است؛ اما آنچه باید واقعن اتفاق بیافتد این است که هرروز، روز شعر و ادب فارسی است!
تقدیر از نویسنده و شاعر این نیست که یک روز بخصوص را در سالنی با پوشش رسانهای با بوق و سرنا و با تقدیر از عدهای سپری کنیم. هرچند وقتی از یکی از همصنفهایمان تقدیر میشود، بعضی از ما، تنگچشمیهایمان شکوفا میشود و چه و چهها که نمیگوییم. بهعوض اینکه خوشحال شویم. این جوایز در حد تشویقات فوتبالیستها هم نیست، همه هم میدانیم که چقدر زندگی ادبیاتچی جماعت از متوسط رفاهی جامعه عقبتر است؛ اما باز بخیلی میکنیم. خب آنکسی که ما دوستش نداریم هم زندگی دارد. ما ادبیات را دوست داریم؟ او هم ادبیات را دوست دارد اما به روش خودش. این دلیل نمیشود چون شناخت و ارتباطی وجود ندارد، از تیغ هم بگذریم.
به نظر من روزی روز شعر و ادب است که فارغ از باندبازیها و پدرخوانده بازیهای ادبی، نوشتهی کسی از ممیزی زخمی برنگردد. در کشوری که تیراژ کتابها عمومن هزار نسخهای است و مردم عادی از این کتابها استقبال نمیکنند ... اصلن وقتی میشود کتاب اساماسهای عاشقانه و عاقلانه و ... را خواند چرا برویم شعری را بخوانیم که خود شاعرش هم نمیداند چه نوشته؟ چرا باید برویم شعری را بخوانیم که قشنگیاش بیشتر بهظاهر نویسندهاش بستگی دارد؟ چرا رمانهای زردی که بوی قهوهایشان مشام را به سوزش میاندازد بیشتر از شاهکارهای ادبیات روز شناختهشدهاند؟ چرا بیخود و بیجهت لایک میزنیم؟ چرا اینقدر «همقبیلهای از تبار فیسبوک» ی فکر میکنیم؟ چرا هزار سؤال دیگری که هست را از خود نمیپرسیم؟
بیاییم امسال بهجای تبریکهای تکراری به همدیگر، با این موضوع بهصورت جدی مواجه شویم: چقدر ما در میان مردم قابلپذیرشیم؟ ما از منظر مردم دوتخته کم داریم و از منظر خودمان مردم چهار تخته از ما کمتر دارند! دقت کردهاید ما چه چهار دانگ باشیم چه هشت دانگ، ششدانگ نیستیم؟ اینکه دوتخته اضافی یا کم داشته باشیم یا لااقل اینگونه نشان میدهیم درحالیکه ما هم نان را به نرخ مصوب (بخوانید روز قدیم) میخوریم (اگر پیدا کنیم!). بیاییم و به خودمان اهمیت بدهیم. بیاییم دستهایمان را بهجای مشت برای همدیگر بازکنیم. چه چیزمان کمتر از دیگران است؟ بیاییم با دوست داشتن همدیگر به این واقعیت بیندیشیم که ادبیات، شمع محفل ماست. ما پروانههایی هستیم که دیر یا زود، پیرهنی از آتش به تن خواهیم کرد بر هم حسادت نکنیم. همانقدر که این حسادتها بیمعنی است رفتار قبیلهای بیمعنیتر است. بیاییم کاری کنیم همهی سال روز شعر و ادب شود.