وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

بی‌تناسب زیستن؟ هرگز!

زاده شدن در آخرین نخ‌های پاکت سیگار جوزا و سرگردانی بین دو برج فلکی و هزار درد خاله‌زنکی دیگر. این کمترین بدترین روز سالش را به سلامت از سر گذراند و نگاه به سالی که رفت مایه پریشانی و ندامت فراوان بود.

مرور کردم تمام سال‌های بایگانی‌شده‌ام را. سالی که گذشت کمترین بود. در تمامی عرصه‌ها. در شعر به‌اندازه‌ی یک ماه سال‌های پیش در داستان نقطه‌ی صفر مطلق و اگر یک رمان نیمه‌کاره ننوشته بودم باید عزای خود را اعلام می‌کردم.

تنها چهار فیلم‌نامه و هجده طرح! واقعاً سال اسفناکی را پشت سر گذاشتم. تنها یک فیلم کوتاه ۱۰ دقیقه‌ای که ای‌کاش ... فقط ۳۰ فریم عکس قابل‌قبول همه و همه یعنی خاک‌برسرم که از همه‌چیز دور شدم فقط و فقط به خاطر اقتصاد.

مرده‌شور هر چه غصه‌ی نان را ببرند که قاتل جان آدم می‌شود. دیشب با خودم حرف زدم و بسیاری نصیحت حوصله‌ام را سر برد. سر غیرت آمدم و شروع به نوشتن کردم. به‌تقریب سی شعر نوشتم و چه راضی و چه ناراضی قصد دارم آن‌ها را در این تارنگار بیاورم.

امیدوارم سال جدید این کمترین الی احسن الحال باشد.

پایداری تان را آرزومند. وحید پیام نور (انارام فروهر)

دکه آدمپزی

یک شعر، یک درد و دل، یک دلنوشت

درد دل اگر نداشتم که سراغ شما نمی‌آمدم دکتر! 

لااقل به خانم منشی بگویید جواب ما پابرهنه‌ها را هم از آزمایشگاه بگیرد

اینجا هم درد می‌کند

درست زیر این توده‌ای که متورم شده

و نماز را هم باطل

عقب‌مانده؟ 

حرف اول

در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود ... و ... کلمه خداوند است که والا و برتراست، و خداوند مقتدر غالب و صاحب حکمت است.

سپاس که این تارنگار را قابل دانسته‌اید و بخشی از وقت گران‌مایه‌تان را به خواندن قلم این کمترین اختصاص داده‌اید. هرچند این سطرها که از نظر می‌گذرد؛ برگه سبزی است تحفه‌ی درویش و اگر نبود حرمت چشم‌هایتان که شاید هرگز، سر از این سرا درنمی‌آوردند. مراد، یادآوری موردی است خدمت پیروان مکتب کپی / پیستایسم، آن غارتگران دسترنج‌ها و گستراندگان تلاش‌ها به نام خویشتن؛ آنان که به کمتر از کسری از ثانیه، ساعت‌ها سر به ماشین‌تحریر کوبیدن‌ها را سوار دستوری ابتدایی می‌کنند و با دستوری ابتدایی‌تر در تارنگار خویش، صاحب می‌شوند: عزیز دلم این نوشته‌ها فاقد ارزش مادی هستند. به معنویت دیگران احترام بگذارید و در صورت تمایل به انتشار این مطالب بزرگواری فرموده و به ذکر نام و نشانی، دل این کمترین را خوش دارید! 

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر