-
يكشنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۴۵ ق.ظ
-
سه شنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۵۴ ق.ظ
دل آدم تا 2 سالگی نمیشکند
در 4 سالگی با اسباببازی جوش میخورد
در 14 سالگی با دوستت دارم
در 24 سالگی با بوسه
در 34 سالگی با آغوش
در 44 سالگی به بعد اما
قلبی که بشکند؛ قلب نیست.
تکه جواهری است امانت میان سینهات
یادم رفت بگویم: با هیچچیز جوش نمیخورد اما
مگر خدا
خودش
کاری کند.
-
دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۴۹ ق.ظ
یادش نمیآمد چقدر راه رفته تا به اینجا رسیده است. دوروبرش را با دقت نگاه کرد. هیچچیز به نظرش غیرعادی نبود و نظرش را جلب نمیکرد. آن دوروبر، کسی نبود و او، آنقدر از خانهاش دور شده بود که در خواب هم نتواند برگردد؛ آنقدر هم از شهرش دور شده بود که هیچ ساختمانی را نبیند؛ آنقدر از خودش دور شده بود که ... با خیال راحت زیر گریه زد.
-
سه شنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۵۵ ق.ظ
این شعر مخاطب خاصی دارد و خطابهای است خطاب به خطّاب خالی بند
خستهام و این حرف، درد جدیدی نیست
حروف این لغتنامه
از مصر
خبر آورده
اجدادم باج نمیدادند
از همین جهت
چهار جهت قبرهایشان
مجهول است
و این حرف، داستان جدیدی نیست
اینطور که معلوم است
دادستان هم اگر بودم
-
دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ق.ظ
فکر میکنم
به تمام سالهایی که از سرم گذشته
بوجار اتفاقهای خوب و بد میشوم
لبخندهای کم و نگاههای ساکت فراوان
بیخیال نداشتهها
بیخیال بغضها
بیخیال سختیها
بیخیال دلتنگیها
بیخیال سگ دو زدنها
بیخیال زوزههایی که برای گلهام کشیدهام
بیخیال ماه که دیوانهام میکند
بیخیال سایه که یکلحظه حتی تنهایم نگذاشته است
بیخیال هر چیز خوب و بد
وقتی به ظرافت دستهایت فکر میکنم
و چشمهایم تنگ میشود!
پیش میآید آدم از یک سال، یکعمر خاطره داشته باشد
و یکعمر را در یک سال زندگی کرده باشد
پیش میآید آدم
دلش بخواهد
دستهایش را زیر سر بگذارد
مات سقف بشود
چشمهایش را تنگ کند
و ... اللهاکبر!
پیش میآید
پس میرود
پیش میآید
پس میرود
قفسه سینهام بهسختی
مثل موجهای جنزده
که معلوم نیست سربههوای کدام ساحلاند!
کدام روز باز شود مشتم،
خدا میداند
بلرزد پشتم
خدا میداند
خیلی چیزها را
اینکه چقدر کسی را دوست داریم،
اینکه چه حرفهایی را آکبند نگهداشتهایم
اینکه چه چیز ما را میترساند
و از همه مهمتر
تنها خدا میداند
آدم چرا هیچوقت سروقت نمیرسد
-
جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۱۰ ب.ظ
در چه علیکی از سلام منی؟
به هیات کدامین دل ِ تنگی
که دلتنگیام ... امان ـ امان؟
سلامت که میکنم؛ دور میگیرد سرم
علیک که میدهی؛ یا مقلبالقلوب تلویزیون به شمارش معکوس میافتد
تحویل که بگیری، سال تحویلشده
تلویحاً اعتراف میکنم:
لبخندی روی لبهایم جوانهزده
و با همین سرعت انتشار
پای تمام ویروسها در گل جا خواهد ماند
گلوبلبل میشود دنیا اما
به معجزه لبخندت
و نیمی از سلاحهای جهان از کار میافتد.
نیمهی محرم نزدیک است
و من
سینه سونامی زدهام برایت سینه میزند
نذر کردهام
یک نذر کاملاً اختصاصی
از
کهف و کورت
به نیت ازکارافتادن باقیمانده سلاحهای جهان
به جاودانی لبخندت
... حول حالنا الی احسن الحال
-
يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۱ ب.ظ
دستهاش میلرزد و نگاهش از گوشهی دشت به گوشهی دیگرش میدود. بهتندی تکههای گوشت را با دندان از استخوان میکشد و لابهلای نفسها، جویده و نجویده، فرو میدهد. سرش را پایین میگیرد هرازگاهی که از زیر نگاه میکند؛ پشت صورت استخوانیاش گرگی زوزه میکشد.
: «یواشتر خا، مِپره میان گلوت ها.»
ـ «اوهوم.»
: «نگفتی از کُجه میایی؟»
دستش را پرت میکند پشت سرش، ملچ مولوچ کنان چیزی میگوید که نمیفهمم.
...