وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

این روزها...


سلام. می‌دانم نیستم. می‌دانم می‌آیید و می‌خوانید و می‌روید. می‌دانم در این مدت که نبوده‌ام 29 برداشت از مطالب بدون درج منبع شده. آن‌وقت آیا این انصاف است که آدم بیاید و بنویسد؟ صدالبته در ننوشتن بی‌انصافی بیشتری است و آدمی پی بهانه که باشد، پیراهن خلیفه‌ای که خود کشته را بیرق قیام می‌کند. از اساس این روزها گرفتار امور انتشارات هستم. پایان سال است و باید پیش از خوردن به نوروز، کتاب‌ها را از چاپخانه بیرون کشیده باشیم والا بحث عیدی بچه‌ها و شیرینی چاپچی و لیتوگرافی و ... در کنار سایر هزینه‌ها، آدمی را نماز آیات لازم می‌کند. این هم از شوخی، روحیه‌ی‌مان عوض شد. برویم پی کارمان. یک برنامه‌هایی برای اینجا دارم، اما چون هر برنامه‌ای را که آشکار کردم، نشدنی درآمد حرفی نمی‌زنم. به‌هرحال، بگذریم نیمه‌شبی برویم لابه‌لای خواب‌هایمان گم شویم.

فراخوان آکادمی داستان گردون



لطفی است از دوست. برای همه‌ی آن‌هایی که اثرانگشت خودشان را باور دارند. همه‌ی کسانی که علاقه‌مند نوشتن هستند و می‌نویسند. مهم نیست کجای دریای ِ کوهستانی ِ کویر سرسبز و جنگلی ادبیات ایستاده‌ای، دعوتی به ثبت‌نام. دعوتی به تمرین، دعوتی به نفس کشیدن با عباس معروفی. اینکه خودت کارگاه داری و کار بلد هستی، اینکه حتی داور بوده‌ای و هر دلیل دیگری که داری، مانعی برای ثبت‌نام نیست. همراه شو عزیز ...
آکادمی داستان گردون عباس معروفی کارگاه داستان‌نویسی کارگاه نویسندگی

این روزهای من (1)


سلام.
این روزها به‌شدت درگیر نوشتن هستم؛ اما نه شعر و نه داستان و نه فیلم‌نامه. آن‌قدر شعر بدهکارم که نمی‌دانم وقتی برگردم سراغ این امپراتوری، چه می‌توانم داشته باشم. سوژه‌های داستانی و فیلم‌نامه‌های بسیاری در سرم رژه می‌روند. ولی آدم که نمی‌تواند هم‌زمان چند هندوانه را بردارد. چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش، نرم‌افزار نویسا را با تخفیفی ویژه پس از دودلی‌های بسیار، بالاخره خریدم و امروز و فرداست که فرصت کنم و نصبش کنم، شاید کمی کارهایم سبک‌تر شود. امیدوارم به مبلغی که پرداخت کردم بیرزد. به‌هرحال قیمت خود نرم‌افزار بدون تخفیف؛ سه میلیون تومان است که برای یک نرم‌افزار ایرانی، رقم درشتی محسوب می‌شود. متأسفانه هیچ‌یک از کاربرانی که این نرم‌افزار را تهیه‌کرده‌اند، (بجز روی سایت شرکت) در مورد میزان رضایت‌مندی‌شان چیزی، جایی ننوشته‌اند و به نظرم این کمی بی‌انصافی است. بعدها پس از واردکردن واژه‌های عامیانه به دیتا بیس نرم‌افزار، نظرم را درباره‌اش می‌نویسم. شاید به درد دوستانی چند بخورد. به‌هرحال بااینکه در فیس‌بوک و توئیتر به روزم، گفتم این سرا را که بیش از آن دو شبکه‌ی اجتماعی دوست دارم را نیز به‌روز کنم. بگویم که در چه حوالی‌ام و بروم ادامه‌ی نوشتنم را پی بگیرم.

حرف اول

در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود ... و ... کلمه خداوند است که والا و برتراست، و خداوند مقتدر غالب و صاحب حکمت است.

سپاس که این تارنگار را قابل دانسته‌اید و بخشی از وقت گران‌مایه‌تان را به خواندن قلم این کمترین اختصاص داده‌اید. هرچند این سطرها که از نظر می‌گذرد؛ برگه سبزی است تحفه‌ی درویش و اگر نبود حرمت چشم‌هایتان که شاید هرگز، سر از این سرا درنمی‌آوردند. مراد، یادآوری موردی است خدمت پیروان مکتب کپی / پیستایسم، آن غارتگران دسترنج‌ها و گستراندگان تلاش‌ها به نام خویشتن؛ آنان که به کمتر از کسری از ثانیه، ساعت‌ها سر به ماشین‌تحریر کوبیدن‌ها را سوار دستوری ابتدایی می‌کنند و با دستوری ابتدایی‌تر در تارنگار خویش، صاحب می‌شوند: عزیز دلم این نوشته‌ها فاقد ارزش مادی هستند. به معنویت دیگران احترام بگذارید و در صورت تمایل به انتشار این مطالب بزرگواری فرموده و به ذکر نام و نشانی، دل این کمترین را خوش دارید! 

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر