وحید پیام نور

مطالبی پیرامون اندیشه، اجتماع و هنر

روایتی از تو ـ من تا ما


به‌جای خالی تو
روی تخت دست می‌کشم
گرمایت را جاگذاشته‌ای
پلک‌هایم می‌افتد

دست دراز می‌کنم
و داغی استکان
تصویر کمر تو را توی سرم پخش می‌کند
فرش خیس می‌شود
من و تو، توی تخت شنا می‌کنیم.

کرکره‌ی چشم بالا که می‌رود
دوباره کنارمی
خیالم تخت می‌شود.

وحید پیام نور ـ 8 خرداد 1392 ـ گرگان

مقدمه‌ای در مقام مؤخره

تاریخی که بر جغرافیای ذهن یک رهگذر گذشته است

سالیان زیادی را از سر گذراندم تا درک کردم آنچه می‌نویسم؛ شعر، داستان یا فیلم‌نامه نیست. این‌ها شهروندان شهر درون من‌اند و اگر هرازگاهی متنی مرتکب شوم و یا تصاویری را سرهم کنم تا فیلمی شکل بگیرد، حتی اگر از این بابت سرمایه‌ی مادی دیگران در میان نباشد، سربار وقت دیگران بودنی در میان است!

آشنایی

خودنوشت

به روایت کارکرد

به روایت تصویر