-
پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۹ ب.ظ
سلام. میدانم مدتی نبودهام و این چیز عجیبی نیست. اتفاقن مواقعی که هستم برای خودم عجیب شده. خبر تازهای نیست. همان تکرار کارهای همیشگی است. نشر و هفتسنگ بازیهای مربوط به آن. نمیخواهم چس ناله کنم و از بینظمیها بگویم؛ گفتن این حرفهای تکراری، دردی را دوا نمیکند. اینکه دوستان ارشاد چند عنوان کتاب ما را گمکردهاند و کسی پاسخگو نیست. اینکه کارمندی که حقوق میگیرد تا سرِ کارش باشد، معمولن نیست؛ اینکه ... اینها همه تکرار بینظمیهای هرروزهی کشور شده. اتفاقن میخواهم یقهی خودمان را بگیرم. سکوت کردنی که تضییع حقوق خودمان را در پی دارد. اینکه در برابر کسانی که باید پاسخگو باشند، چراکه مسئولاند، بیمسئولیتیم و چیزی نمیگوییم. یادمان رفته آقایان یا خانمها، حقوق میگیرند که امور محولهای که به ایشان واگذار کردهایم را انجام دهند. تأخیر و کمکاری ایشان باعث تحلیل روانمان میشود و دستهایِ ما یقههای اشتباه را میگیرد. منِ نوعی به کارمندم میپرم و او به زیردستش و همین روند به کوچه و خیابان کشیده میشود. میبینی؟ مردم همه درگیرند! بگذریم.
این هفته دورهی طب سوزنیام شروع شد. هر جلسه باید نیم ساعت به سقفی خیره شوم که هیچ فایدهای در آن نیست. اگر شخص خلاقی پیدا میشد و برای چنین وضعیتی فکری میکرد و نمایشگری میساخت که در چنین وضعیتی متنی برایمان اسلاید کند یا فیلمِ کوتاهی پخش کند (البته بدون تبلیغات) خیلی خوب بود.
دیروز یکی از دوستان را به خاک سپردیم. بندهی خدا راحت شد از آوارگی و تنهایی. حالا دیگر با خیال راحت میخوابد تا صدایش بزنند. از شانس بدش یا خوبش، کسی را نداشت. تنها بود و با موتور یکراست سر از تابوتش درآورد. خدایش بیامرزد. شخصیت عاشقپیشهاش و رفتارهایش در چند جای داستانهایم آمده و معتقدم خودش داستانی بود؛ با پایانی سرد.
دیشب «جناب خان» موجب انبساط خاطر شد. گفتم چقدر خوب میشود بهعوض این کنسرتهای حال به هم زن و دلقکبازیهای کارناوالی شخصیتهای بهاصطلاح کمدین که کشور را دورهافتادهاند، چنین کاراکتری برنامه میگذاشت و خنده را بزنیم به زخمهایمان. دستشان درد نکند؛ «خندوانه»ایها را میگویم. همهاش منتظرم «رامبد جوان» از «رضا عطاران» دعوت کند. چه بگویم...
دارد کارها سبکتر میشود. دارم خودم را گوشهی رینگ میاندازم که زودتر خلاص شوم و بروم به دلبستگیهایم بچسبم. دلم برای نوشتن لکزده. آنقدر شخصیتهای مختلف تویِ سرم سروصدا راه انداختهاند که میترسم جنون برم دارد.
و آخر اینکه خورشید این روزها، طوری رفتار میکند که انگار فحش ناموسیاش دادهایم. بکوب هیدروژن و هلیوم میسازد و حرارتش را به سمت ما میفرستد. شکرِ خدا مسئولین و نمایندگان مجلس به فکرمان هستند و اگر بتوانند همدیگر را مجاب کنند، ممکن است در چند سال آینده ما را منطقهی گرم معرفی کنند تا با عذاب وجدان کمتری از خنکای اسپیلت استفاده کنیم.