-
چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۰۵ ب.ظ
بدین کمترین نهایت سپاسگزاریام را اعلام میدارم؛ نسبت به کلیه سروران، عزیزان و دوستانی که با انواع روشهای ارتباطی (حضوری و تلفنی و اینترنتی)، مراتب همدردی خویش را ابراز داشته و بندهی حقیر را از قوت قلب خویش بهرهمند ساختهاند. خدا را شاکرم که در این فراق، از صدقهسر دعای خیر دوستان، شکیبایی مضاعف داشتیم و تابعی محض بر اوامر حضرتش بودیم؛ اما در این میان، گلایهای با بنده ماند. هرچند زمان و ساعت رفتن هیچکس، دست خودش یا بستگانش نیست، اما شرمساری اعلام خبری بد، آنهم در ایام عید، همیشه با من خواهد ماند. در این میان، تنی چند از دوستان که بندهنوازی فرموده بودند و برای تسلیتگویی تماس تلفنی داشتند، در پاسخ به تبریک میلاد حضرت محمد، (که صلوات خدا بر او باد) از سوی اینجانب بهعنوان حسن ختام مکالمه، خورده گیری داشتند و ابراز داشتند که این «امل» بازی را از بنده انتظار نداشتند! نخست عارض باشم خدمت این عزیزان که بنده یک مسلمان هستم و این باور را مفت به دست نیاوردهام. سالها تحقیق و تفحص در فرق و مذاهب مختلف، پرسه زنی در اندیشههای مختلف، همه و همه باعث شد شخصن به این باور برسم که اسلام، گمشدهی من است که آنقدر که پیش چشم بوده، ازنظر مخفی مانده. اصلن انتظار نیست از عزیزانی که دعوی روشنفکری و حتی غربگرایی دارند چنین تاختن به باور دیگران. فرض بفرمائید بنده در اشتباهم، فرض بفرمائید بنده «امل» هستم؛ اما میخواهم خاطرهای را به یادتان بیاورم که شاید هنوز استاتوسهای مربوط به آن در نوار زمان هایتان باقی باشد. چرا شما بنده را که میلاد نبی مکرم اسلام را تبریک میگویم «امل» میدانید ولی خودتان را که کریسمس و سال نو مسیحی را تبریک گفته بودید، متجدد، دگراندیش، آوانگارد، پیشرو در علم و دانش و فلسفه و در یک کلمه روشنفکر میدانید؟ بهراستی زشت نیست؟ ناپسند نیست؟ سلام خدا بر عیسی مسیح که پیامآور محبت بود و مهر. نه اینکه بد باشد آدم زادروز پیامبری را شادباش بگوید، بلکه این بد است که همین رفتار از سوی دیگران برای پیامبر خودشان را بد بدانیم!
متأسفانه چند وقتی است برخی از ما ایرانیان فکر میکنیم رمز پیشرفت در فرار و خلاصی از دین پنهانشده است. بماند که ریشهی این تفکر در برخی از فرنگ رفتگان روشنفکر دوران قاجاریه شکل گرفت و بهمرورزمان میان افرادی دویدن گرفت که درک ناصوابی از دین داشتند و حالا به مردم کوچه و خیابان رسیده است. این باور میان افرادی تبلیغ و تکرار میشود که به عدهای از فلاسفه، به چشم مرجع فکری خود نگاه میکنند و آنقدر در افکار ایشان غرقشدهاند که فراموش کردهاند حالا شاید بیدین شده باشند، اما رسمن دینشان، فلان فیلسوفیسم (!) است! اینها مردم دیندار را متهم میکنند که مانند گوسفند از عدهای پیروی میکنند، در صورتیکه خودشان همین کار را انجام میدهند. اصولن از غرب تا عرب، فقط یک نقطه تفاوت بهرسم الخط است! عدهای هم آنقدر از باد فتخ آریاییی خود مستاند که میگویند: اگر محمد ایرانی بود، از او پیروی میکردیم! یا اگر فلان ایرانی با محمد نبود، محمد همان شبان عرب باقی میماند و سلمان، یک خائن به ایران بزرگ بوده! عزیزان این حرفها باید از دهان افرادی خارج شود که برای خرد جایگاهی در نظر ندارند. افراد متعصب که پی رگ و ریشهی بیهودهی آریایی و اینجایی و آنجاییاند! یک آزاداندیش، نگاه نمیکند که چه کسی دارد حرف میزند، نخست به سخنان طرف توجه میکند و اگر آن را بهرهمند از حقیقت دانست، میپذیرد وگرنه، روی آن خط میکشد، بهحکم عقل و نه بهحکم نژادپرستی و افراط گری و تعصب.
چرا ما اینچنین شدیم؟ پای آخوندها در میان است! این هم پاسخ عدهای! پای هیچکسی در میان نیست مگر خواهشهای جسمانی و روحیهی افراطگر و سیریناپذیرمان در لذتگرایی. اگر آخوند دین را بد جلوه میدهد، تو چرا میپذیری؟ تو برو و خوب جلوهاش بکن، نه اینکه میگویی: مقصر آخوندها هستند! تو آدم خوبِ باش و بیا درست را بگو. درست این است که دین افیون تودههاست! خب عزیزم افیون تودههاست. اولن که افیون آن زمان باید رامشگر ترجمه میشد که نشد و کار به اینجا کشید، تو بگو که آیا دین افیون الیت هم هست؟ آیا مرجع فکریات همچنین چیزی هم گفته؟ راستی خودش یهودی زاده بوده انگار، هان؟!
بیاییم کمی بیندیشیم. نخست به اینکه غرب که مدعی جدایی حکومت از دین است و عدهای گمان میکنند دلیل پیشرفت آنها، همین سکولاریسم است، چرا دین را نابود نکرده؟ چرا هنوز کلیساها باز هستند؟ چرا اکثریت حق دارند مراسم دینیشان را اجرا کنند و اندک مسلمان، باید محدودیتهای بسیار داشته باشند، آنهم در جامعهای که ادعای لیبرالیسم دارد. حالا میآییم به ایران. وامصیبتا که اهل طریقت فلان فرد که در سلامت روانیاش تردید وجود دارد، یا مریدان فلان شخص را نمیگذارند مراسم مذهبی داشته باشند! در ایران آزادی نیست، اینطور است آنطور است ... دوستان این دم خروس است که از زیر لحاف بیرون زده. اولن دلیل پیشرفت غرب، تنها در یک کلمه خلاصه میشود: «کار» و نه تنبلی و پیروی کورکورانه. آنها رفتند کارکردند. ما در صفحات تاریخ پی مشاهیر میگشتیم. آنها مشاهیر پرورش دادند، مشاهیر دزدیدند و نامش را گذاشتند «فرار مغزها». آنها هزینه کردند برای پیشرفت. نه اینکه بیایند و دین را بهانه کنند، این و آن را بهانه کنند. تو که ادعای پیشرفت داری، بهاستثناء افراط در گرایشت به جنس مخالف و برخورد ابزاریات با زن، در چه چیز پیشرفت داری برادرم؟ تو که اگر توانش را داشته باشی، دیوار چین را هم باردار میکنی چه میگویی؟ از فلسفه و هنر تنها تعریف و تمجید از زن، آنهم فقط برای ارضاء تمایلات جنسیات را آموختهای، وگرنه این چیزی که خودت را معرفی میکنی، چیز بیشتری از چند انگشت پایینتر از ناف نیست!
غرب روز میلاد پیامبرشان را ملاک تقویم کرده. میگوید: سال 2014 میلادی! زادروز پیامبرشان را جشن میگیرند، به بچهها هدیه میدهند، تعطیلات ویژه دارند، آنهم آنقدر مفصل، اینها «امل» نیستند، آنوقت، من که میلاد پیامبر را شادباش بگویم، میشوم امل! آنها قبلهی آرزوهای تواند و من که خودت خوبتر میدانی، نهایت تلاشم را دارم که بر مسیر اعتدال باشم میشوم امل! عقبمانده. کسی که تو از او انتظار نداری! انتظار نداشته باش برادرم، من همینم. یک مسلمان.
من محمد را دوست دارم. برایم فرق نمیکند رنگ پوستش چه رنگی بود، چقدر قدش بود، چقدر وزنش بود، چند همسر داشت، چند فرزند! اینها برای من ملاک قضاوت نیست و من اهل قضاوت نیستم. من از محمد میدانم همانقدر که تو میدانی؛ اما یک فرق این میان وجود دارد. آن اینکه من اختلافی میان پیروی از او و زندگی بهروز نمیبینم و تو خودت را محدود کردهای در پیلهای که نامش را روشنفکری گذاشتهای. غافل از اینکه آزاداندیشی، از پیشنیازهای روشنفکری است!
من که همین یک پدر را داشتم. بعید میدانم تا انتهای عمرم حتی یکبار دیگر روز میلاد پیامبرم / ات، مصادف به رحلت پدرم شود که تو بخواهی تماس بگیری و تسلیت بگویی و من به تو تبریک بگویم. ولی بدان همین یکبار، بیش از آنکه برای از دست دادن پدرم متأسف شدم، وجدانن بر احوال تو متأسف شدم که خودت را روشنفکر میدانی.
هرچند تنها سه تن از دوستان با الفاظی ازایندست موجب کدورت خاطر شدند و شاید هیچکدام ایشان این متن را نخواند یا اگر هم بخوانند، ناخواندهاش بگیرند، ولی آن را نوشتم که درد بسیاری چون من را شامل میشود که فکر میکنند دینداری، یکی از نشانههای تمدن است! مدنیت یعنی حکومت قانون و چه قانونی زیباتر از عدالت و انصاف دینی؟
مجددن سپاسگزارم از دوستانی که الطافشان، موجبات قوت قلب بود و عذر خواهم بابت زیادت جسارتی که رفت.
پایدار و برقرار و مانا باشید.